پارت سوم شاهزاده پاریس ☕🤎
ویو تهیونگ :
وقتی وارد سالن شدم یه دختر دیدم که لباسش خیلی به بدن ظریفش میومد محوش شده بودم کامل برندازش کردم که دیدم لبش خامه ایه اون لبای خوش رنگش لعنت دلم میخواد برم لبش ببوسم اون خامه روی لبش بخورم نگام ازش گرفتم به خدمتکارم نگا کردم
خدمتکار : عالیجناب لطفا بیاین و برای رقص آماده بشین
ا/ت ویو :
شاهزاده زیاد جذاب بود ولی خب من نباید دلباخته شاهزاده میشدم من در حدش نبودم موقع رقص شد این رقص بار ها با بابا تمرین میکردم از بچگی آهنگ پخش شد
نگا بابام کردم
ا/ت : بابا
بابا ا/ت: دختر قشنگم
دست بابا گرفتم
ا/ت : یک دو سه
بابا : یک دو سه
میخندیدم وقتی چرخیدم جای پدر عوض شد و وقتی برگشتم رفتم تو بغل یه مرد که خیلی براش کوچیک بودم توی بغلش گم میشدم سرم آوردم بالا اون شاهزاده بود اون از نزدیک جذاب تر بود محوش بودم که لبخندی زد
باهم میرقصیدیم همه نگاه ها روی ما بود شاهزاده کمرم گرفت و نزدیکم کرد به خودش که بلندم کرد چرخوندم
خندیدم
تهیونگ : قشنگ میخندی لیدی
ا/ت : ولی زیبا تر از خنده شما نیست
تهیونگ : چرا هست من اینطور فکر میکنم
همه داشتن درمورد منو شاهزاده پچ پچ میکردن وقتی رقص تموم شد شاهزاده کنار ملکه و پادشاه نشسته بود به نظر میومد درمورد من صحبت میکنن
خدمتکار مخصوص پادشاه بابا برد پیش پادشاه و باهم صحبت کوتاهی داشتن وقتی پدرم برگشت قرمز شده بود به نظر خیلی حالش بد بود
بابا ا/ت : ا/ت تو تو
ا/ت : چیشده بابا
بابای ا/ت : شاهزاده از تو خوشش اومده و میخواد نامزد هم بشین
ا/ت : چی بابا ولی من هنوز ۱۴ سالمه
بابای ا/ت : ما حق اینو نداریم روی حرف پادشاه حرفی بزنیم
نگا شاهزاده کردم بهم خیره شده بود
شب برگشتیم خونه
وقتی وارد سالن شدم یه دختر دیدم که لباسش خیلی به بدن ظریفش میومد محوش شده بودم کامل برندازش کردم که دیدم لبش خامه ایه اون لبای خوش رنگش لعنت دلم میخواد برم لبش ببوسم اون خامه روی لبش بخورم نگام ازش گرفتم به خدمتکارم نگا کردم
خدمتکار : عالیجناب لطفا بیاین و برای رقص آماده بشین
ا/ت ویو :
شاهزاده زیاد جذاب بود ولی خب من نباید دلباخته شاهزاده میشدم من در حدش نبودم موقع رقص شد این رقص بار ها با بابا تمرین میکردم از بچگی آهنگ پخش شد
نگا بابام کردم
ا/ت : بابا
بابا ا/ت: دختر قشنگم
دست بابا گرفتم
ا/ت : یک دو سه
بابا : یک دو سه
میخندیدم وقتی چرخیدم جای پدر عوض شد و وقتی برگشتم رفتم تو بغل یه مرد که خیلی براش کوچیک بودم توی بغلش گم میشدم سرم آوردم بالا اون شاهزاده بود اون از نزدیک جذاب تر بود محوش بودم که لبخندی زد
باهم میرقصیدیم همه نگاه ها روی ما بود شاهزاده کمرم گرفت و نزدیکم کرد به خودش که بلندم کرد چرخوندم
خندیدم
تهیونگ : قشنگ میخندی لیدی
ا/ت : ولی زیبا تر از خنده شما نیست
تهیونگ : چرا هست من اینطور فکر میکنم
همه داشتن درمورد منو شاهزاده پچ پچ میکردن وقتی رقص تموم شد شاهزاده کنار ملکه و پادشاه نشسته بود به نظر میومد درمورد من صحبت میکنن
خدمتکار مخصوص پادشاه بابا برد پیش پادشاه و باهم صحبت کوتاهی داشتن وقتی پدرم برگشت قرمز شده بود به نظر خیلی حالش بد بود
بابا ا/ت : ا/ت تو تو
ا/ت : چیشده بابا
بابای ا/ت : شاهزاده از تو خوشش اومده و میخواد نامزد هم بشین
ا/ت : چی بابا ولی من هنوز ۱۴ سالمه
بابای ا/ت : ما حق اینو نداریم روی حرف پادشاه حرفی بزنیم
نگا شاهزاده کردم بهم خیره شده بود
شب برگشتیم خونه
۱۶.۹k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.