زير سایه ی آشوبگر p20
_همسایه ی بالایی من یه پیرزن تنها بوده که بنده خدا چند ماه پیش فوت کرد بچه هاش هم اونقدر خودشون مال و منال دارن که دنبال این یه ذره جا نباشن...میتونی فعلا اونجا بمونی...فکر کنم هنوز وسیله هاش رو جمع نکردن
_دردسر نشه
_نه فکر نکنم مشکلی پیش بیاد
یهو پرسید:
_تو چرا داری کمکم میکنی؟
انتظار این سوال رو نداشتم....واقعا چرا دارم به آدمی که اتحام چندین قتل روشه کمک کنم؟؟
_خب..نمیدونم دقیقا....تو جونم رو نجات دادی...و اینکه به نظرم بیگناهی
_از کجا میدونی بی گناهم؟
_چشمات...چشم ها هیچ وقت دروغ نمیگن
چند لحظه خیره نگاهم کرد...حس عجیبی به وجودم سرازیر میشد وقتی اينجوری نگاهم میکرد
_ممنون بابت سوپ....فقط من چجوری برم طبقه بالا
_کلیدش رو بچه هاش بهم دادن هر چند وقت یبار برم به گل هاش آب بدم
کلید هارو همراه یکی از لباس های بابا بهش دادم
صبح روز بعد با صدای زنگ در بلند شدم ساعت از ۸ گذشته بود
ایفن رو برداشتم...مردی که توی تصویر بود گفت:
_یه نامه دارید لطفا تشریف بیارید جلو در
وقتی رفتم جلوی در پست چی رو ندیدم فقط یه نامه روی زمین
بود...کاغذ رو باز کردم و نوشتشو خوندم:
_با دم شیر بازی نکن خانم کوچولو...آسیب میبینی
اخم کردم
کی این رو برام فرستاده بود؟...چرا میخواست مانعم بشه از تحقیق راجب این پرونده؟
نفسمو کلافه بیرون دادم و بیخیالش شدم
برای سوکجین صبحونه بردم
_امروز میخوام برم اون کارخونه....میدونم شاید زیاد حالت خوب نشده باشه ولی میتونی باهام بیای؟
_حتی اگه حالمم خوب نباشه هم باید بیام...راه های زیادی برای اثبات بی گناهی وجود نداره...و بهتره که بیشتر از این فرصت رو از دست ندم
*******
در سبز رنگ رو که به عقب هول دادم بخاطر زنک زدگیش صدای قیژ مانندی داد
کاملا مشخص بود مدت هاست کسی پاشو اونجا نزاشته بود
_دفتر پدرت کجاست
جلوتر از من حرکت کرد
_دنبالم بیا
_دردسر نشه
_نه فکر نکنم مشکلی پیش بیاد
یهو پرسید:
_تو چرا داری کمکم میکنی؟
انتظار این سوال رو نداشتم....واقعا چرا دارم به آدمی که اتحام چندین قتل روشه کمک کنم؟؟
_خب..نمیدونم دقیقا....تو جونم رو نجات دادی...و اینکه به نظرم بیگناهی
_از کجا میدونی بی گناهم؟
_چشمات...چشم ها هیچ وقت دروغ نمیگن
چند لحظه خیره نگاهم کرد...حس عجیبی به وجودم سرازیر میشد وقتی اينجوری نگاهم میکرد
_ممنون بابت سوپ....فقط من چجوری برم طبقه بالا
_کلیدش رو بچه هاش بهم دادن هر چند وقت یبار برم به گل هاش آب بدم
کلید هارو همراه یکی از لباس های بابا بهش دادم
صبح روز بعد با صدای زنگ در بلند شدم ساعت از ۸ گذشته بود
ایفن رو برداشتم...مردی که توی تصویر بود گفت:
_یه نامه دارید لطفا تشریف بیارید جلو در
وقتی رفتم جلوی در پست چی رو ندیدم فقط یه نامه روی زمین
بود...کاغذ رو باز کردم و نوشتشو خوندم:
_با دم شیر بازی نکن خانم کوچولو...آسیب میبینی
اخم کردم
کی این رو برام فرستاده بود؟...چرا میخواست مانعم بشه از تحقیق راجب این پرونده؟
نفسمو کلافه بیرون دادم و بیخیالش شدم
برای سوکجین صبحونه بردم
_امروز میخوام برم اون کارخونه....میدونم شاید زیاد حالت خوب نشده باشه ولی میتونی باهام بیای؟
_حتی اگه حالمم خوب نباشه هم باید بیام...راه های زیادی برای اثبات بی گناهی وجود نداره...و بهتره که بیشتر از این فرصت رو از دست ندم
*******
در سبز رنگ رو که به عقب هول دادم بخاطر زنک زدگیش صدای قیژ مانندی داد
کاملا مشخص بود مدت هاست کسی پاشو اونجا نزاشته بود
_دفتر پدرت کجاست
جلوتر از من حرکت کرد
_دنبالم بیا
۲۱.۸k
۲۰ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.