فیک تقاص پارت ۴۳
... فردا صبح
جونگ کوک از دیشب نیومده بود خونه و عمه جون هم بعد از صبحونه رفت خرید و هیچکس خونه نبود به جز من با چند تا نگهبان که بیرون حیاط بودن
نامجون قرار بود بیاد پیشم که دلیلش و نمیدونستم واس چیه
تو خودم بودم و داشتم به دیشب فک میکردم که یهو در خونه با کلید باز شد و صداش اومد
از تو سالن بلند شدم و رفتم سمت در که دیدم نامجون اومده
نامجون وقتی من و دید گفت اوه ا/ت !... پس عمه کجاست ؟
گفتم رفته خرید ...... کلید داشتی ؟
نامجون گفت اره جونگ کوک خیلی وقت پیش بهم داده بود با خودم گفتم شاید داری استراحت میکنی به خاطر همین زنگ نزدم
با خنده کمرنگ گفتم و احتمال ندادی شاید لختم و نباید با کلید در و باز کنی ؟
نامجون متعجب خشکش زد و بعد از چند ثانیه گفت دلیل منطقی ای بود دیگه با کلید نمیام
با خنده گفتم شوخی کردم بابا من هیچ وقت لباس کمتر از تی شرت و شلوار نمیپوشم .. بیا بشین ببینم چی شده که اومدی ...
رفتیم سمت سالن و رو مبل نشستیم
نامجون با مکث طولانی گفت دیشب جونگ کوک اومد پیشم .. خیلی اعصابش بهم ریخته بود هیچ حرفی هم نمیزد و فقط یه بطری شامپاین خورد تو حد مرگ الکل خورد .....
فکرم درگیرش شد ولی به روی خودم نیاوردم
نامجون گفت چیزی شده ؟
گفتم یه بحث کوتاه و مسخره بود !
نامجون گفت بیشتر از مین هو مینالید اعصابش خیلی خط خطی بود ولش میکردم میرفت مین هو رو به کشتن میداد ! .... دیشب تو تولد چیزی شده بود ؟
گفتم خودش بهت گفت ؟
نامجون گفت اره ... بهم گفتش مین هو رو گیر بیاره تیکه تیکه ش میکنه جدا از مین هو از سه این هم خیلی خیلی کفری بود
نامجون منتظر بهم نگا میکرد تا زبون باز کنم و حرف بزنم
که بالاخره این کار و کردم و گفتم دیشب که رفتیم اونجا دوست پسر سلین همون سه این برگشت بهم گفتش که جونگ کوک و بپیچونم و با هم بزاریم فرار کنیم و خیلی خودشو به من نزدیک کرده بود منم اعصابم بهم ریخت بلند شدم که برم پیش جونگ کوک خود جونگ کوک انگار اون صحنه رو دیده بود کفری شده بود رفت با مشت خوابوند تو دهن سه این ....
نامجون یه کم مکث کرد و گفت مگه جونگ کوک خودش کجا بود ؟
گفتم جونگ کوک خودش رفته بود پیش مین هو منم یه سمت دیگه نشسته بودم تو راه اومدنی هم یه کم بحث کردیم و منم بهش گفتم تقصیر من نیست تو من و ول کردی خودت رفتی اونطرف اونم اعصابش بهم ریخته بود ...
نامجون گفت فقط همین ؟
گفتم نه !
نامجون با تعجب گفت دیگه چی شده ؟
گفتم به نظر من که عصبانیتش از اون حرکت سه این نیست چون بعد از اینکه اومدیم خونه ... نمیدونم چطوری ولی بحث مون شد ...
جونگ کوک از دیشب نیومده بود خونه و عمه جون هم بعد از صبحونه رفت خرید و هیچکس خونه نبود به جز من با چند تا نگهبان که بیرون حیاط بودن
نامجون قرار بود بیاد پیشم که دلیلش و نمیدونستم واس چیه
تو خودم بودم و داشتم به دیشب فک میکردم که یهو در خونه با کلید باز شد و صداش اومد
از تو سالن بلند شدم و رفتم سمت در که دیدم نامجون اومده
نامجون وقتی من و دید گفت اوه ا/ت !... پس عمه کجاست ؟
گفتم رفته خرید ...... کلید داشتی ؟
نامجون گفت اره جونگ کوک خیلی وقت پیش بهم داده بود با خودم گفتم شاید داری استراحت میکنی به خاطر همین زنگ نزدم
با خنده کمرنگ گفتم و احتمال ندادی شاید لختم و نباید با کلید در و باز کنی ؟
نامجون متعجب خشکش زد و بعد از چند ثانیه گفت دلیل منطقی ای بود دیگه با کلید نمیام
با خنده گفتم شوخی کردم بابا من هیچ وقت لباس کمتر از تی شرت و شلوار نمیپوشم .. بیا بشین ببینم چی شده که اومدی ...
رفتیم سمت سالن و رو مبل نشستیم
نامجون با مکث طولانی گفت دیشب جونگ کوک اومد پیشم .. خیلی اعصابش بهم ریخته بود هیچ حرفی هم نمیزد و فقط یه بطری شامپاین خورد تو حد مرگ الکل خورد .....
فکرم درگیرش شد ولی به روی خودم نیاوردم
نامجون گفت چیزی شده ؟
گفتم یه بحث کوتاه و مسخره بود !
نامجون گفت بیشتر از مین هو مینالید اعصابش خیلی خط خطی بود ولش میکردم میرفت مین هو رو به کشتن میداد ! .... دیشب تو تولد چیزی شده بود ؟
گفتم خودش بهت گفت ؟
نامجون گفت اره ... بهم گفتش مین هو رو گیر بیاره تیکه تیکه ش میکنه جدا از مین هو از سه این هم خیلی خیلی کفری بود
نامجون منتظر بهم نگا میکرد تا زبون باز کنم و حرف بزنم
که بالاخره این کار و کردم و گفتم دیشب که رفتیم اونجا دوست پسر سلین همون سه این برگشت بهم گفتش که جونگ کوک و بپیچونم و با هم بزاریم فرار کنیم و خیلی خودشو به من نزدیک کرده بود منم اعصابم بهم ریخت بلند شدم که برم پیش جونگ کوک خود جونگ کوک انگار اون صحنه رو دیده بود کفری شده بود رفت با مشت خوابوند تو دهن سه این ....
نامجون یه کم مکث کرد و گفت مگه جونگ کوک خودش کجا بود ؟
گفتم جونگ کوک خودش رفته بود پیش مین هو منم یه سمت دیگه نشسته بودم تو راه اومدنی هم یه کم بحث کردیم و منم بهش گفتم تقصیر من نیست تو من و ول کردی خودت رفتی اونطرف اونم اعصابش بهم ریخته بود ...
نامجون گفت فقط همین ؟
گفتم نه !
نامجون با تعجب گفت دیگه چی شده ؟
گفتم به نظر من که عصبانیتش از اون حرکت سه این نیست چون بعد از اینکه اومدیم خونه ... نمیدونم چطوری ولی بحث مون شد ...
۴۵.۴k
۱۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.