🖤پادشاه من🖤 پارت ۳۴
از زبان ا.ت :
که روزی اتفاق بدی افتاد نه امکان نداره نباید بیبی چک این علامتو نشون بده یعنی الان من حاملم نه نههههههههههههههههههههههه حالا چیکار کنم من دوست ندارم از کسی که هرشب ۱۰۰ نفر رو میکنه بچه داشته باشم من این بچه رو سقط میکنم. رفتم پایین صبحونمو خوردم و از ارباب کیم خداحافظی کردم و به سمت بیمارستان رفتم وقت گرفتم و نشستم تا نوبتم بشه صدام زدن و وارد دفتر شدم نشستم و ازم نمونه گرفتن بعد چندساعت جواب اومد رفتم تو خانوم دکتر ناامیدانه نگام میکرد و گفت :
دکتر: خانوم ا.ت شما بین دوراهی قرار گرفتین و باید یکی از این راه ها رو انتخاب کنید 😔
ا.ت: خانوم دکتر منظورتون چیه؟ 😧
دکتر: اگه شما بخواین بچه رو سقط کنین دیگه نمیتونید بچه دار بشید😞
ا.ت: شاید راه دیگه ای باشه من نمیتونم این بچه رو بدنیا بیارم😫
دکتر: چون جنین در رحم جای مناسبی قرار نگرفته اگه بچه رو سقط کنید دیگه باردار نمیشید 🙁
ا.ت: ممنونم با توجه به حرفی که زدین امکان نداره بچه رو سقط کنم روزتون بخیر😒
دکتر : روزبخیر😔
من نمیتونم این کارو کنم ولی نمیتونم بچه ی اون مرتیکه ی عوضی رو بدنیا بیارم شاید قسمت اینه باید قبول کنم. رفتم عمارت شام دوکبوکی درست کردم ارباب کیم اومد باهم خوردیم نمیخواستم بهش بگم حامله ام باید مستقل بشم. یهو یه نفر به ارباب کیم زنگ زد مثل اینکه ارباب پارک بود بعد اینکه تلفنش تموم شد به من گفت :
تهیونگ: ا.ت الان ارباب پارک زنگ زد و گفت خواهرت میخواد پیشش زندگی کنی الان برو آماده سو میان دنبالت😊
ا.ت : آهان باشه😳
رفتم بالا خاک عالم حالا چیکار کنم فعلا خواهرم عمارت جئون زندگی میکنه اوففففف اینم وقت گیر آورده همش تقصیر لونا و جئون هس آخه من چجوری میخوام بچه ی مردی رو که حتی صورتشو ندیدم بدنیا بیارم هیی خدااااااااا.
آماده شدم رفتم پایین ارباب کیم گف اومده ماشین رفتم بیرون یه ون مشکی دیدم وایسااااااااا این ون جئون هس چرا انقدر حرصم میدی اخهههه تو، رفتم سوار شدم به به به رخسار عنتر جئون رو دیدم این چرا اومده دنبالم رفتم نشستم هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشد که گفت :
کوک: چیه تو قیافه ای( بم)😈
ا.ت: چرا باید تو قیافه نباشم😒
کوک: کرمت به معشوقه هام برسه خودم میدونم با تو 🤨
ا.ت: برو بابا معشوقه هاتو کسی نمیخواد ترشی بندازه 😠
کوک: به هرحال 😒
ا.ت: اگه خیلی بدت میومد میخواستی نیای دنبالم😌
کوک: تورو میخوام چیکار بخاطر داداشم اومدم 😐
ا.ت : حاضرجواب 😕
ویو ا.ت:
ایندفعه دیگه مطمئن شدم درباره ی کاری که اونشب باهام کرد هیچی یادش نیس منم قصد ندارم بهش بگم ازش باردارم اینطوری از بچش محروم میشه منم انتقامم رو میگیرم یس یه تیر و دو نشون
بعد از یه ساعت رسیدیم عمارت که.............. ..........
که روزی اتفاق بدی افتاد نه امکان نداره نباید بیبی چک این علامتو نشون بده یعنی الان من حاملم نه نههههههههههههههههههههههه حالا چیکار کنم من دوست ندارم از کسی که هرشب ۱۰۰ نفر رو میکنه بچه داشته باشم من این بچه رو سقط میکنم. رفتم پایین صبحونمو خوردم و از ارباب کیم خداحافظی کردم و به سمت بیمارستان رفتم وقت گرفتم و نشستم تا نوبتم بشه صدام زدن و وارد دفتر شدم نشستم و ازم نمونه گرفتن بعد چندساعت جواب اومد رفتم تو خانوم دکتر ناامیدانه نگام میکرد و گفت :
دکتر: خانوم ا.ت شما بین دوراهی قرار گرفتین و باید یکی از این راه ها رو انتخاب کنید 😔
ا.ت: خانوم دکتر منظورتون چیه؟ 😧
دکتر: اگه شما بخواین بچه رو سقط کنین دیگه نمیتونید بچه دار بشید😞
ا.ت: شاید راه دیگه ای باشه من نمیتونم این بچه رو بدنیا بیارم😫
دکتر: چون جنین در رحم جای مناسبی قرار نگرفته اگه بچه رو سقط کنید دیگه باردار نمیشید 🙁
ا.ت: ممنونم با توجه به حرفی که زدین امکان نداره بچه رو سقط کنم روزتون بخیر😒
دکتر : روزبخیر😔
من نمیتونم این کارو کنم ولی نمیتونم بچه ی اون مرتیکه ی عوضی رو بدنیا بیارم شاید قسمت اینه باید قبول کنم. رفتم عمارت شام دوکبوکی درست کردم ارباب کیم اومد باهم خوردیم نمیخواستم بهش بگم حامله ام باید مستقل بشم. یهو یه نفر به ارباب کیم زنگ زد مثل اینکه ارباب پارک بود بعد اینکه تلفنش تموم شد به من گفت :
تهیونگ: ا.ت الان ارباب پارک زنگ زد و گفت خواهرت میخواد پیشش زندگی کنی الان برو آماده سو میان دنبالت😊
ا.ت : آهان باشه😳
رفتم بالا خاک عالم حالا چیکار کنم فعلا خواهرم عمارت جئون زندگی میکنه اوففففف اینم وقت گیر آورده همش تقصیر لونا و جئون هس آخه من چجوری میخوام بچه ی مردی رو که حتی صورتشو ندیدم بدنیا بیارم هیی خدااااااااا.
آماده شدم رفتم پایین ارباب کیم گف اومده ماشین رفتم بیرون یه ون مشکی دیدم وایسااااااااا این ون جئون هس چرا انقدر حرصم میدی اخهههه تو، رفتم سوار شدم به به به رخسار عنتر جئون رو دیدم این چرا اومده دنبالم رفتم نشستم هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشد که گفت :
کوک: چیه تو قیافه ای( بم)😈
ا.ت: چرا باید تو قیافه نباشم😒
کوک: کرمت به معشوقه هام برسه خودم میدونم با تو 🤨
ا.ت: برو بابا معشوقه هاتو کسی نمیخواد ترشی بندازه 😠
کوک: به هرحال 😒
ا.ت: اگه خیلی بدت میومد میخواستی نیای دنبالم😌
کوک: تورو میخوام چیکار بخاطر داداشم اومدم 😐
ا.ت : حاضرجواب 😕
ویو ا.ت:
ایندفعه دیگه مطمئن شدم درباره ی کاری که اونشب باهام کرد هیچی یادش نیس منم قصد ندارم بهش بگم ازش باردارم اینطوری از بچش محروم میشه منم انتقامم رو میگیرم یس یه تیر و دو نشون
بعد از یه ساعت رسیدیم عمارت که.............. ..........
۱۰.۳k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.