فیک تهیونگ (عشق+بی انتها)P23
تهیونگ
عجیبه چرا ساختمون برق نداره
نگهبان ساختمون با قدم های بلندی خودشو بهم رسوند و گفت : رییس برقای ساختمون اتصال کردن موجب قطعی شدن الانم زنگ زدم بیان درستش کنن
با دیدن ماشین هیناه با تعجب گفتم : کسی داخله ؟!
_بله هیناه خانم
_بسیار خب حواست باشه
آسانسور کار نمیکرد پس با پله ها رفتم بالا..حدس میزدم هیناه تو این تاریکی چه حسو حالی داره و با فکر کردن به قیافه ترسیدش لبخنده کمرنگی زدمو به راهم که مقصدش طبقه هیناه بود ادامه دادم...
هیناه
خم شدم زیره میز تا دیده نشم ، در به طور ناگهانی باز شد یعنی اون لحظه قلبم تو دهنم میزد از ترس.
لبمو به دندون گرفتم هرچقدر صدای قدمای شخص نزدیک میشد کفش رو محکم تر میکردم تو دستم..در آخرین لحظه صاف وایستادم با داده بلندی تا خواستم بزنم تو سرش دستامو مهار کرد و کوبیدم به دیوار که پهلوم به لبه میز خورد و درده بدی پیچید تو تنم در همین لحظه برقا اومدن و با چهره تهیونگ مواجه شدم
_چته تو ؟ رنگ و روت چرا پریده ؟
دستامو از دستش خارج کردمو تازه درده پهلوم یادم افتاد بد درد میکرد دولا شدمو همون طور به سمت کاناپه وسطه سالن رفتم.. وضعیت اسفناکی بود توی یه پام کفش بود اما اون یکی نه پهلومم اینطوری اونم از تهیونگ ، کفشو از پام درآوردم و روی کاناپه نشستم تهیونگ جلوم روی زمین زانو زد و گفت : چیشد یهو تو که فازه بزن بزن برداشته بودی
دستمو رو پهلوم فشار دادمو با اخم نگاش کردم
_همش تقصیره توئه..ببین چیشد..آخ
_خوبی نیومده ؟
_آی..خوبی چیه زدی پهلومو داغون کردی
نشست کنارمو دستمو از روی پهلوم زد کنارو کراپی که زیره کتم پوشیده بودم با تمام غر غر های من بالا داد
_کبود شده.. باید چند روز از وسیله گرمو پماد استفاده کنی
_دکترم بودی و من خبر نداشتم
اخم کرد و جدی بلند شد گفت : هر غلطی میکنی بکن
گذاشت رفت..یعنی همین ؟ برقا چطوری اومدن ؟
عجیبه چرا ساختمون برق نداره
نگهبان ساختمون با قدم های بلندی خودشو بهم رسوند و گفت : رییس برقای ساختمون اتصال کردن موجب قطعی شدن الانم زنگ زدم بیان درستش کنن
با دیدن ماشین هیناه با تعجب گفتم : کسی داخله ؟!
_بله هیناه خانم
_بسیار خب حواست باشه
آسانسور کار نمیکرد پس با پله ها رفتم بالا..حدس میزدم هیناه تو این تاریکی چه حسو حالی داره و با فکر کردن به قیافه ترسیدش لبخنده کمرنگی زدمو به راهم که مقصدش طبقه هیناه بود ادامه دادم...
هیناه
خم شدم زیره میز تا دیده نشم ، در به طور ناگهانی باز شد یعنی اون لحظه قلبم تو دهنم میزد از ترس.
لبمو به دندون گرفتم هرچقدر صدای قدمای شخص نزدیک میشد کفش رو محکم تر میکردم تو دستم..در آخرین لحظه صاف وایستادم با داده بلندی تا خواستم بزنم تو سرش دستامو مهار کرد و کوبیدم به دیوار که پهلوم به لبه میز خورد و درده بدی پیچید تو تنم در همین لحظه برقا اومدن و با چهره تهیونگ مواجه شدم
_چته تو ؟ رنگ و روت چرا پریده ؟
دستامو از دستش خارج کردمو تازه درده پهلوم یادم افتاد بد درد میکرد دولا شدمو همون طور به سمت کاناپه وسطه سالن رفتم.. وضعیت اسفناکی بود توی یه پام کفش بود اما اون یکی نه پهلومم اینطوری اونم از تهیونگ ، کفشو از پام درآوردم و روی کاناپه نشستم تهیونگ جلوم روی زمین زانو زد و گفت : چیشد یهو تو که فازه بزن بزن برداشته بودی
دستمو رو پهلوم فشار دادمو با اخم نگاش کردم
_همش تقصیره توئه..ببین چیشد..آخ
_خوبی نیومده ؟
_آی..خوبی چیه زدی پهلومو داغون کردی
نشست کنارمو دستمو از روی پهلوم زد کنارو کراپی که زیره کتم پوشیده بودم با تمام غر غر های من بالا داد
_کبود شده.. باید چند روز از وسیله گرمو پماد استفاده کنی
_دکترم بودی و من خبر نداشتم
اخم کرد و جدی بلند شد گفت : هر غلطی میکنی بکن
گذاشت رفت..یعنی همین ؟ برقا چطوری اومدن ؟
۱۷.۱k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.