پارت ۱۱
از زبان ات:
هانا وقتی حال من رو میدید خیلی اصرار داشت که یه مدت از کره بریم و جای دیگه ای زندگی کنیم
~ات تو الان چرا هر روز پا میشی میری تهیونگ رو ببینی خب اینجوری حالت بدتر میشه
_آخه من چجوری آروم بگیرم وقتی نبینمش
~درکت میکنم دوستش داری ولی چند ماه دیگه بچت به دنیا میاد بیا حداقل برا یه مدت کوتاه از کره بریم ک تو این اوضاع بچت رو به دنیا نیاری
_آخه چرا اینقد اسرار داری تو هیچوقت عاشق نشدی واسه همین حرف من رو نمیفهمی
~خب چه ربطی داره آبجی من وقتی حالت رو میبینم این حرفارو بهت میزنم همش به خاطر خودت
_خیلی خب حالا بزار ببینم چی میشه
~ینی راضی شدی که بریم؟؟
خودمم از این وضع خسته شده بودم واسه همین قبول کردم تا واسه یه مدت از کره بریم به کانادا.
سه سال گذشت و دخترم به دنیا اومد یه دختر ناز و کیوت که بیشتر شبیه تهیونگ بود اسمش رو گزاشتم میا و الان تقریبا سه سالش بود میا چند دفعه ازم پرسیده بود ک بابام کجاست ولی من هیچی بهش نمیگفتم و واسم خیلی سخت بود و توی این سه سال هیچ خبری هم از تهیونگ نبود خیلی دوست داشتم بدونم که الان تهیونگ چیکار میکنه خیلی وقت ها هم به هانا میگفتم ک برگردیم کره اما اون میگفت که الان یه بچه دارم و نباید هرکاری ک میخام انجام بدم
........
هانا وقتی حال من رو میدید خیلی اصرار داشت که یه مدت از کره بریم و جای دیگه ای زندگی کنیم
~ات تو الان چرا هر روز پا میشی میری تهیونگ رو ببینی خب اینجوری حالت بدتر میشه
_آخه من چجوری آروم بگیرم وقتی نبینمش
~درکت میکنم دوستش داری ولی چند ماه دیگه بچت به دنیا میاد بیا حداقل برا یه مدت کوتاه از کره بریم ک تو این اوضاع بچت رو به دنیا نیاری
_آخه چرا اینقد اسرار داری تو هیچوقت عاشق نشدی واسه همین حرف من رو نمیفهمی
~خب چه ربطی داره آبجی من وقتی حالت رو میبینم این حرفارو بهت میزنم همش به خاطر خودت
_خیلی خب حالا بزار ببینم چی میشه
~ینی راضی شدی که بریم؟؟
خودمم از این وضع خسته شده بودم واسه همین قبول کردم تا واسه یه مدت از کره بریم به کانادا.
سه سال گذشت و دخترم به دنیا اومد یه دختر ناز و کیوت که بیشتر شبیه تهیونگ بود اسمش رو گزاشتم میا و الان تقریبا سه سالش بود میا چند دفعه ازم پرسیده بود ک بابام کجاست ولی من هیچی بهش نمیگفتم و واسم خیلی سخت بود و توی این سه سال هیچ خبری هم از تهیونگ نبود خیلی دوست داشتم بدونم که الان تهیونگ چیکار میکنه خیلی وقت ها هم به هانا میگفتم ک برگردیم کره اما اون میگفت که الان یه بچه دارم و نباید هرکاری ک میخام انجام بدم
........
۱۳.۹k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.