💦رمان زمستان💦 پارت 97
🖤
《رمان زمستون❄》
مهراب: خوبی؟
دیانا: اره عالی ام نمیبینی؟
مهراب: چی شده؟ اصن تو چرا به من زنگ زدی؟
دیانا: مهراب چی میخوای؟ اینکارارو واسه چی کردی؟
مهراب: میخوای بدونی؟
دیانا: اره میخوام بدونم ک چرا زندگیم از هم پاچیده بهم بگو...
مهراب: ببین دیانا همه این قضیه ها تقصیر مهدیه است...
من مجبور بودم اینکارارو کنم من از زندگیت رفتم بیرون
ک ی زندگی راحت تری داشته باشی ولی منو مهدیه کشوند به این بازی
دیانا: مهدیه؟
مهراب: ببین من تنها چیزی ک میتونم بگم بهت
اینکه ک به ارسلان بچسب و ولش نکن
دیانا: مهراب ی اتفاقی افتاده برام ک فک کنم
دیگ ارسلان منو نبخشه..
مهراب: ببین دیانا تو هر کاری کنی
ارسلان تورو میبخشه من عشقو تو چشای ارسلان دیدم
روزی ک تو رفتی اومد پیشم حرفایی زد
ک من مطمئن شم ک لیاقت تورو داره دیانا تو برو من پشتتم خب؟
دیانا: مرسی مهراب فقط منو میشه جایی ک میخوام ببری؟
مهراب: کجا میخوای بری؟
دیانا: پیش ممدرضا
مهراب: با اون چیکار داری؟
دیانا: ی معذرت خواهی بهش بدهکارم...اونجوری ک شنیدم میخواد بر گرده خارج چند روز دیگه میخوام الان برم ببینمش
مهراب: پس منم باهات میام باشه؟
دیانا: باش...
____
نیکا: عسل به نظرت کجا رف الان ارسلان برگرده بیینه نیس اعصبی میشه
عسل: گوشیشو جواب نمیده..
رضا من گفتم این قضیه بین خودمون بمونه
بعد تو رفتی گفتی به ارسلان؟
رضا: توقع نداشتی ک همینجوری سوختن دیانارو جلو چشام ببینم؟
نیکا: رضا ارسلان این ی ماهع کجا بوده؟
رضا: پیش مهدیه...
عسل: چیییی؟ پیش مهدیه چرا؟
《رمان زمستون❄》
مهراب: خوبی؟
دیانا: اره عالی ام نمیبینی؟
مهراب: چی شده؟ اصن تو چرا به من زنگ زدی؟
دیانا: مهراب چی میخوای؟ اینکارارو واسه چی کردی؟
مهراب: میخوای بدونی؟
دیانا: اره میخوام بدونم ک چرا زندگیم از هم پاچیده بهم بگو...
مهراب: ببین دیانا همه این قضیه ها تقصیر مهدیه است...
من مجبور بودم اینکارارو کنم من از زندگیت رفتم بیرون
ک ی زندگی راحت تری داشته باشی ولی منو مهدیه کشوند به این بازی
دیانا: مهدیه؟
مهراب: ببین من تنها چیزی ک میتونم بگم بهت
اینکه ک به ارسلان بچسب و ولش نکن
دیانا: مهراب ی اتفاقی افتاده برام ک فک کنم
دیگ ارسلان منو نبخشه..
مهراب: ببین دیانا تو هر کاری کنی
ارسلان تورو میبخشه من عشقو تو چشای ارسلان دیدم
روزی ک تو رفتی اومد پیشم حرفایی زد
ک من مطمئن شم ک لیاقت تورو داره دیانا تو برو من پشتتم خب؟
دیانا: مرسی مهراب فقط منو میشه جایی ک میخوام ببری؟
مهراب: کجا میخوای بری؟
دیانا: پیش ممدرضا
مهراب: با اون چیکار داری؟
دیانا: ی معذرت خواهی بهش بدهکارم...اونجوری ک شنیدم میخواد بر گرده خارج چند روز دیگه میخوام الان برم ببینمش
مهراب: پس منم باهات میام باشه؟
دیانا: باش...
____
نیکا: عسل به نظرت کجا رف الان ارسلان برگرده بیینه نیس اعصبی میشه
عسل: گوشیشو جواب نمیده..
رضا من گفتم این قضیه بین خودمون بمونه
بعد تو رفتی گفتی به ارسلان؟
رضا: توقع نداشتی ک همینجوری سوختن دیانارو جلو چشام ببینم؟
نیکا: رضا ارسلان این ی ماهع کجا بوده؟
رضا: پیش مهدیه...
عسل: چیییی؟ پیش مهدیه چرا؟
۹۵.۷k
۲۵ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.