فیک جونگ کوک پارت ۵۴ (معشوقه) فصل ۲
کوک:اگه امشب همراهیم کنی حرفتو باور میکنم!(نیشخند)
یه دفعه سرشو آورد سمت من و آروم داخل گوشم زمزمه کرد...
جونگ کوک:خب نظرت چیه بد گرل؟
آروم عقب رفت و توی چشمام زل زد...اون چشما زیادی آشنا نبودن؟..چرا بودن!..ولی اونارو کجا دیده بودم؟...آرومسرمو بردم جلو و روی ماسکش bوسه ای زدم و عقب رفتم..
ا.ت: نه دdی..جواب من نه عه!
جونگ کوک: انگار دلت دdی رو میخواد که اینطور شیطونی میکنی!
ا.ت: تو چطور میخوای بهم ثابت کنی که ولم نمیکنی؟
جونگ کوک: نمیدونم..چطور بهت ثابت کنم؟
ا.ت: اممم..خب نظرت چیه تا وقتی که ازدواج نکردیم رابطه نداشته باشیم؟
جونگ کوک:خب پس همین الان ازدواج میکنیم!..آمممم ساعت چنده؟...تازه ساعت ۶!...الان میریم سریع ازدواج میکنیم و کارمون رو از وقتی که برگشتیم خونه تا ساعت ۱۰ انجام میدیم!
ا.ت: اممممم...امروز یکم زود نیست؟...راستی ممنون که انقد مهربونی ولی به نظرم فعلا زوده چه برسه به اینکه زمان بندی هم بکنی..
جونگ کوک: من مهربونم؟چطور؟
ا.ت:خببب..اگه بریم خونه احتمالا ساعت ۹ میشه توهم میگی تا ساعت ۱۰ پس یعنی خیلی مهربونی...
جونگ کوک:نه خانوم کوچولو اشتباه متوجه شدی!..منظورم ۱۰ شب نبود منظور من ۱۰ صبحه!
ا.ت:چیییییییی!
یه دفعه شروع کردم به جیغ زدن و کمک خواستن..
ا.ت:کمکککک تورو خدااااا کمکم کنیدددد..منو از دست این روانی نجات بدیددددد..
هرچی میکردم در باز نمیشد...
جونگ کوک:خب داشتس میگفتی من روانیم؟
ا.ت: اممم..من؟ نه بابا شوخی کردم(خنده ی ضایع)
جونگ کوک: میبینی؟
ا.ت: چیو؟
جونگ کوک: شیشه های ماشین کاملا دودیه..پس میتونم همینجا بکنمت!
ا.ت: اممم..چی میگی ارباب بس کن..
جونگ کوک: میدونستی لحن حرف زدنت خلیلی مسخرست! اول بل دوم شخص باهام حرف میزنی بعد با احترام میگی ارباب؟مگه نگفتم فقط بگو دdی!
یه دستمو روی سینش گذاشتم و خط های فرضی میکشیدم..
ا.ت:اممم..دdی میشه الان نباشه؟وافعا خستم..
جونگ کوک: باشه بیب زیاد پیش نمیرم..
ا.ت: نه منظور من اینه که کلا...
یه دفعه انگشتشو روی لbام گذاشت..
جونگ کوک:هیسسس....نه اینجا رو دوست ندارم..
یه دفعه ماشینو روشن کرد و با سرعت راه افتاد..یعنی جدی جدی قراره بدبخت شم؟پس جونگ کوک(قلابیه) رو چی کار کنم؟..بهش بگم مثل یه چلاق موندم و یکی کردم؟..نه باید یه فکری کنم!
جونگ کوک:الان حوصله ی عروسی ندارم..چند روز دیگه اونم میگیریم..
ا.ت: امممم..میخوای باهام چیکار کنی؟
جونگ کوک: دیگه خفه شو..خیلی بهت رو دادم..درضمن تنبیه اصلی یادت نره!
خیلی نگران بودم..یعنی قراره دوباره کتک بخورم؟....رسیدیم عمارت ارباب پیاده شد و اومد درو برای نم باز کرد.. یا شایدم من اینطور فکر میکردم! یه دفعه انداختم روی شونش و راه افتاد داخل..
ا.ت:خودم پا دارم..بزارم زمین..
جونگ کوک: نچ..حرف اضافه هم نزن......
یه دفعه سرشو آورد سمت من و آروم داخل گوشم زمزمه کرد...
جونگ کوک:خب نظرت چیه بد گرل؟
آروم عقب رفت و توی چشمام زل زد...اون چشما زیادی آشنا نبودن؟..چرا بودن!..ولی اونارو کجا دیده بودم؟...آرومسرمو بردم جلو و روی ماسکش bوسه ای زدم و عقب رفتم..
ا.ت: نه دdی..جواب من نه عه!
جونگ کوک: انگار دلت دdی رو میخواد که اینطور شیطونی میکنی!
ا.ت: تو چطور میخوای بهم ثابت کنی که ولم نمیکنی؟
جونگ کوک: نمیدونم..چطور بهت ثابت کنم؟
ا.ت: اممم..خب نظرت چیه تا وقتی که ازدواج نکردیم رابطه نداشته باشیم؟
جونگ کوک:خب پس همین الان ازدواج میکنیم!..آمممم ساعت چنده؟...تازه ساعت ۶!...الان میریم سریع ازدواج میکنیم و کارمون رو از وقتی که برگشتیم خونه تا ساعت ۱۰ انجام میدیم!
ا.ت: اممممم...امروز یکم زود نیست؟...راستی ممنون که انقد مهربونی ولی به نظرم فعلا زوده چه برسه به اینکه زمان بندی هم بکنی..
جونگ کوک: من مهربونم؟چطور؟
ا.ت:خببب..اگه بریم خونه احتمالا ساعت ۹ میشه توهم میگی تا ساعت ۱۰ پس یعنی خیلی مهربونی...
جونگ کوک:نه خانوم کوچولو اشتباه متوجه شدی!..منظورم ۱۰ شب نبود منظور من ۱۰ صبحه!
ا.ت:چیییییییی!
یه دفعه شروع کردم به جیغ زدن و کمک خواستن..
ا.ت:کمکککک تورو خدااااا کمکم کنیدددد..منو از دست این روانی نجات بدیددددد..
هرچی میکردم در باز نمیشد...
جونگ کوک:خب داشتس میگفتی من روانیم؟
ا.ت: اممم..من؟ نه بابا شوخی کردم(خنده ی ضایع)
جونگ کوک: میبینی؟
ا.ت: چیو؟
جونگ کوک: شیشه های ماشین کاملا دودیه..پس میتونم همینجا بکنمت!
ا.ت: اممم..چی میگی ارباب بس کن..
جونگ کوک: میدونستی لحن حرف زدنت خلیلی مسخرست! اول بل دوم شخص باهام حرف میزنی بعد با احترام میگی ارباب؟مگه نگفتم فقط بگو دdی!
یه دستمو روی سینش گذاشتم و خط های فرضی میکشیدم..
ا.ت:اممم..دdی میشه الان نباشه؟وافعا خستم..
جونگ کوک: باشه بیب زیاد پیش نمیرم..
ا.ت: نه منظور من اینه که کلا...
یه دفعه انگشتشو روی لbام گذاشت..
جونگ کوک:هیسسس....نه اینجا رو دوست ندارم..
یه دفعه ماشینو روشن کرد و با سرعت راه افتاد..یعنی جدی جدی قراره بدبخت شم؟پس جونگ کوک(قلابیه) رو چی کار کنم؟..بهش بگم مثل یه چلاق موندم و یکی کردم؟..نه باید یه فکری کنم!
جونگ کوک:الان حوصله ی عروسی ندارم..چند روز دیگه اونم میگیریم..
ا.ت: امممم..میخوای باهام چیکار کنی؟
جونگ کوک: دیگه خفه شو..خیلی بهت رو دادم..درضمن تنبیه اصلی یادت نره!
خیلی نگران بودم..یعنی قراره دوباره کتک بخورم؟....رسیدیم عمارت ارباب پیاده شد و اومد درو برای نم باز کرد.. یا شایدم من اینطور فکر میکردم! یه دفعه انداختم روی شونش و راه افتاد داخل..
ا.ت:خودم پا دارم..بزارم زمین..
جونگ کوک: نچ..حرف اضافه هم نزن......
۷.۰k
۲۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.