ادامه ی سناریو
ادامهی سناریو
☆
جیمین =عادت داشتی وقتی حالت خوب نبود هم هیچ وقت نمیزاشتی کسی ناراحتیت رو ببینه، پس بعد از اون قضیه کلی به جیمین گفتی که باهم برین خرید خوشبگذرونید .
رسیده بودید مرکز خرید همیشهمیخندیدی و شوخی میکردی ، ولی جیمین ترو خیلی خیلی بهتر از خودت میشناخت .
وارد یه مغازه ی لباس فروشی شُدید ،با ذوق داشتی لباس انتخواب میکردی .
ا/ت :این چطور جیمینا؟ ،یا این ؟، اینم بد نیستا
جیمین : ا/ت تو خوبی؟
ا/ت : معلومه که خوبم [لبخند فیک]
یه لباس مجلسی انتخواب کردی و داخل لباس پرو شدی ، دستت به زیپ نمیرسید پس جیمین رو صدا کردی .
ا/ت : جیمینا ، یه لحطه میای نمیتونم زیپ لباسم رو ببندم [داد]
جیمین وارد اتاق پرو شد زیپ لباس رو بالا کشید ، تورو به دیوار چسبونده .
ا/ت : چی،کار میکنی جیمینا؟
جیمین : من ترو حتی بهتر هودت میشناسم کیو میخوای گول بزنی ؟
ا/ت : چی؟
جیمین: چیشده ؟ ، چرا سعی میکنی از من قایم کن ها؟ ، نگو که پدر و مادرت
ا/ت : اره [سرشو انداخته پایین بغضی]
ترو آروم توی بغلش گرفت بغصت تبدیل به هق هق شد.
جیمین: هیش کوچولوم
ا/ت : من ، ترو ،دوست ، دارم ولی ، اونا ، نمی ، فهمن [هق هق]
جیمین : منم دوست دارم ، هیچ وقت ، هیچ وقت ولت نمیکنم ☆
جونگکوک = روی تخت اتاقتون نشسته بودی و از پنجره به بیرون خیره شده بودی که صدای کوک رو از پایین شنیدی.
کوک : ا/ت بیا غذا حاضره [داد که صداش بهت برسه]
آروم از پله ها پایین رفتی ، سعی کردی لبخند بزنی و خودتو شاد نشون بدی ، به طرف آشپز خونه رفتی کوک داشت غدا رو توی بشقاب میریخت
ا/ت : من میل ندارم تو بخور[لبخنده فیک]
میخواستی به سمت اتاقتون برگردی که کوک ترو باند کرد و روی اپن گذاشت .
ا/ت : یا چیکار میکنی؟
کوک :واقعا فکر کردی نمیفهمم؟
ا/ت: چیو؟
آروم دستشو دور کمرت حلقه کرد و ترو به خودش نزدیک کرد.
کوک : تو مال منی فقط مال من ، فهمیدی ؟
☆
تهیونگ = [عین کوک]
☆خلاصه بچه ها ادمین داره بالا میاره مزاحم نشید[کمک ادمین سینگل هست🤝🏻😔]☆
{اگر درخواستی داشتین پیوی}
☆
جیمین =عادت داشتی وقتی حالت خوب نبود هم هیچ وقت نمیزاشتی کسی ناراحتیت رو ببینه، پس بعد از اون قضیه کلی به جیمین گفتی که باهم برین خرید خوشبگذرونید .
رسیده بودید مرکز خرید همیشهمیخندیدی و شوخی میکردی ، ولی جیمین ترو خیلی خیلی بهتر از خودت میشناخت .
وارد یه مغازه ی لباس فروشی شُدید ،با ذوق داشتی لباس انتخواب میکردی .
ا/ت :این چطور جیمینا؟ ،یا این ؟، اینم بد نیستا
جیمین : ا/ت تو خوبی؟
ا/ت : معلومه که خوبم [لبخند فیک]
یه لباس مجلسی انتخواب کردی و داخل لباس پرو شدی ، دستت به زیپ نمیرسید پس جیمین رو صدا کردی .
ا/ت : جیمینا ، یه لحطه میای نمیتونم زیپ لباسم رو ببندم [داد]
جیمین وارد اتاق پرو شد زیپ لباس رو بالا کشید ، تورو به دیوار چسبونده .
ا/ت : چی،کار میکنی جیمینا؟
جیمین : من ترو حتی بهتر هودت میشناسم کیو میخوای گول بزنی ؟
ا/ت : چی؟
جیمین: چیشده ؟ ، چرا سعی میکنی از من قایم کن ها؟ ، نگو که پدر و مادرت
ا/ت : اره [سرشو انداخته پایین بغضی]
ترو آروم توی بغلش گرفت بغصت تبدیل به هق هق شد.
جیمین: هیش کوچولوم
ا/ت : من ، ترو ،دوست ، دارم ولی ، اونا ، نمی ، فهمن [هق هق]
جیمین : منم دوست دارم ، هیچ وقت ، هیچ وقت ولت نمیکنم ☆
جونگکوک = روی تخت اتاقتون نشسته بودی و از پنجره به بیرون خیره شده بودی که صدای کوک رو از پایین شنیدی.
کوک : ا/ت بیا غذا حاضره [داد که صداش بهت برسه]
آروم از پله ها پایین رفتی ، سعی کردی لبخند بزنی و خودتو شاد نشون بدی ، به طرف آشپز خونه رفتی کوک داشت غدا رو توی بشقاب میریخت
ا/ت : من میل ندارم تو بخور[لبخنده فیک]
میخواستی به سمت اتاقتون برگردی که کوک ترو باند کرد و روی اپن گذاشت .
ا/ت : یا چیکار میکنی؟
کوک :واقعا فکر کردی نمیفهمم؟
ا/ت: چیو؟
آروم دستشو دور کمرت حلقه کرد و ترو به خودش نزدیک کرد.
کوک : تو مال منی فقط مال من ، فهمیدی ؟
☆
تهیونگ = [عین کوک]
☆خلاصه بچه ها ادمین داره بالا میاره مزاحم نشید[کمک ادمین سینگل هست🤝🏻😔]☆
{اگر درخواستی داشتین پیوی}
۲۴.۰k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.