💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشــــــــق...
پارت 133
مهرداد:
دو روز از سفرمون می گذره رفتار عاشقانه دوروریامون باعث حسادت لیلی می شد وبغض می کرد دلم می خواست آرومش کنم واسه همین بهش پیشنهاد دادم بریم خرید که کلی ذوق کرد وهمه رو به دنبال خودش کشوند واقعا این دخترا نمی خواستن بزرگ بشن موقع خرید واقعا قیافه هاشون خنده دار بود با لبخند محیا ولیلی رو نگاه می کردم که باهم خرید می کردن ونظر همدیگه رو می پرسیدن
- می بینم آقا لبخند رو لباشونه
برگشتم طرف فربد که تو دستش کلی پاکت خرید بود
- اجیبه بخندم
فربد نفس عمیقی کشید وگفت : وای خدایا خدایا این خانم ها کی می خوان دست از خرید بردان کی سیر میشن
- ولشون کن فربد زن ان دیگه بزار خر چی دلشون می خواد بخرن
فربد آروم گفت : باور کارتم خالی شد
خندیدم ونگاش کردم تنها کسی که خرید نمی کرد نیلوفر بود فقط یه تابلو تو دستش بود با کنجکاوی نگاش کردم رو تابلو با یه خط خیلی قشنگ نوشته بود
*مدام مست میدارد*
*نسیم جعد گیسویت*
*خرابم می کند هردم*
*فریب چشـــم جادویت*
*منوبادمسکین هردوسرگردان*
*بی حاصــــل*
*من ازافسون چشـــم*
*مست اوواواز بوی گیسویت*
فربد : چی می خونی
- هیچی
این شعر وصف حال من بود
بعد از خرید برگشتیم ویلا مامان وزن دایی شام درست کرده بودن ولی من انقدر خسته بودم وبی خوابی کشیده بودم شام نخورده رفتم طبقه ای بالا ورفتم اتاق خودم ولیلی که اون داشت چمدونش رو می بست
لیلی نگاهم کردوگفت : چرا اومدی بالا عزیزم گشنت نیست
- نه خوابم میاد
لیلی : باشه پس من برم تو بخوابی
موهاش کنار زد ولی هر کاری می کرد نمی تونست زیپ چمدونشو ببنده
- بزار من ببندم
نشستم وزیپ رو بستم گونه ام روبوسید وگفت : مرسی مهرداد خیلی خوش گذشت
- خوبه که خوشت اومده
چشای وحشی سیاهش خیره موند رو لبام ابروهام انداختم بالا وگفتم : لیلی ...
به چشام نگاه کرد
- چشات بدون لنز قشنگتره
لبخندی زدوگفت : همیشه دوست داشتم رنگ چشای تو مال من باشه
لبخند کمرنگی زدم به روم خم شد وآروم لبم رو بوسید
همراهیش کردم بدون هیچ فکری مثله مسخ شده ها...
عشــــــــق...
پارت 133
مهرداد:
دو روز از سفرمون می گذره رفتار عاشقانه دوروریامون باعث حسادت لیلی می شد وبغض می کرد دلم می خواست آرومش کنم واسه همین بهش پیشنهاد دادم بریم خرید که کلی ذوق کرد وهمه رو به دنبال خودش کشوند واقعا این دخترا نمی خواستن بزرگ بشن موقع خرید واقعا قیافه هاشون خنده دار بود با لبخند محیا ولیلی رو نگاه می کردم که باهم خرید می کردن ونظر همدیگه رو می پرسیدن
- می بینم آقا لبخند رو لباشونه
برگشتم طرف فربد که تو دستش کلی پاکت خرید بود
- اجیبه بخندم
فربد نفس عمیقی کشید وگفت : وای خدایا خدایا این خانم ها کی می خوان دست از خرید بردان کی سیر میشن
- ولشون کن فربد زن ان دیگه بزار خر چی دلشون می خواد بخرن
فربد آروم گفت : باور کارتم خالی شد
خندیدم ونگاش کردم تنها کسی که خرید نمی کرد نیلوفر بود فقط یه تابلو تو دستش بود با کنجکاوی نگاش کردم رو تابلو با یه خط خیلی قشنگ نوشته بود
*مدام مست میدارد*
*نسیم جعد گیسویت*
*خرابم می کند هردم*
*فریب چشـــم جادویت*
*منوبادمسکین هردوسرگردان*
*بی حاصــــل*
*من ازافسون چشـــم*
*مست اوواواز بوی گیسویت*
فربد : چی می خونی
- هیچی
این شعر وصف حال من بود
بعد از خرید برگشتیم ویلا مامان وزن دایی شام درست کرده بودن ولی من انقدر خسته بودم وبی خوابی کشیده بودم شام نخورده رفتم طبقه ای بالا ورفتم اتاق خودم ولیلی که اون داشت چمدونش رو می بست
لیلی نگاهم کردوگفت : چرا اومدی بالا عزیزم گشنت نیست
- نه خوابم میاد
لیلی : باشه پس من برم تو بخوابی
موهاش کنار زد ولی هر کاری می کرد نمی تونست زیپ چمدونشو ببنده
- بزار من ببندم
نشستم وزیپ رو بستم گونه ام روبوسید وگفت : مرسی مهرداد خیلی خوش گذشت
- خوبه که خوشت اومده
چشای وحشی سیاهش خیره موند رو لبام ابروهام انداختم بالا وگفتم : لیلی ...
به چشام نگاه کرد
- چشات بدون لنز قشنگتره
لبخندی زدوگفت : همیشه دوست داشتم رنگ چشای تو مال من باشه
لبخند کمرنگی زدم به روم خم شد وآروم لبم رو بوسید
همراهیش کردم بدون هیچ فکری مثله مسخ شده ها...
۱۰۴.۶k
۲۶ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.