مافیای من پارت ۴
ویو مینسو
داشتم میرفتم که یهو سرم گیج رفت و سریع دستمو گذاشتم رو دیوار که نیوفتم
نامجون : حالت خوبه ؟
مینسو : بله خوبم رفتم پایین تا ناهار درست کنم میزو چیدم و رفتم بالا تا نامجون رو صدا کنم
مینسو : ارباب غذا آمادست
نامجون : باشه الان میام
ویو مینسو
رفتم پایین منتظر شدم تا بیاد
پرش زمانی به شب
ویو مینسو
داشتم ظرفارو میشستم که دیدم آجوما صدام میکنه
مینسو : جانم آجوما
آجوما : دخترم ارباب گفت بری اتاقش
مینسو : ب باشه (استرس)
آجوما : دخترم نگران نباش
مینسو : چشم آجوما رفتم بالا و در زدم
نامجون : بیا تو
مینسو : سلام (تعظیم)
نامجون : از این به بعد خدمتکار شخصی من میشی فهمیدی؟
مینسو : یعنی باید چیکار کنم
نامجون : یعنی اینکه فقط کارای منو انجام بدی
مینسو : بله چشم الان باید چه کار انجام بدم
نامجون : الان باید کل اتاقمو تمیز کنی
مینسو : اما آخه اتاق شما خیلی بزرگه تا صبح طول میکشه
نامجون : نکنه میخوای تنبیه بشی
مینسو : ن ن نه ب باشه انجام میدم
نامجون : خوبه کارتو شروع کن
ویو مینسو
تقریبا ساعت ۵ صبح بود و نامجون خواب بود داشتم کمدش رو تمیز میکردم که یهو افتادم و خوابم برد
ویو نامجون
تا صبح خودمو به خواب زده بودم و فقط داشتم زیر چشمی نگاش میکردم دیدم داره میوفته سریع رفتم گرفتمش که دیدم خوابش برده بردمش تو تختم خوابوندمش و پتو رو روش کشیدم سرشو بوسیدم اون خیلی خوشگله من الان مطمئن شدم دیگه نمیفروشمش و چند روز بعد بهش اعتراف میکنم
صبح ویو مینسو
بلند شدم که با چیزی که دیدم جیغ خفیفی کشیدم.........
داشتم میرفتم که یهو سرم گیج رفت و سریع دستمو گذاشتم رو دیوار که نیوفتم
نامجون : حالت خوبه ؟
مینسو : بله خوبم رفتم پایین تا ناهار درست کنم میزو چیدم و رفتم بالا تا نامجون رو صدا کنم
مینسو : ارباب غذا آمادست
نامجون : باشه الان میام
ویو مینسو
رفتم پایین منتظر شدم تا بیاد
پرش زمانی به شب
ویو مینسو
داشتم ظرفارو میشستم که دیدم آجوما صدام میکنه
مینسو : جانم آجوما
آجوما : دخترم ارباب گفت بری اتاقش
مینسو : ب باشه (استرس)
آجوما : دخترم نگران نباش
مینسو : چشم آجوما رفتم بالا و در زدم
نامجون : بیا تو
مینسو : سلام (تعظیم)
نامجون : از این به بعد خدمتکار شخصی من میشی فهمیدی؟
مینسو : یعنی باید چیکار کنم
نامجون : یعنی اینکه فقط کارای منو انجام بدی
مینسو : بله چشم الان باید چه کار انجام بدم
نامجون : الان باید کل اتاقمو تمیز کنی
مینسو : اما آخه اتاق شما خیلی بزرگه تا صبح طول میکشه
نامجون : نکنه میخوای تنبیه بشی
مینسو : ن ن نه ب باشه انجام میدم
نامجون : خوبه کارتو شروع کن
ویو مینسو
تقریبا ساعت ۵ صبح بود و نامجون خواب بود داشتم کمدش رو تمیز میکردم که یهو افتادم و خوابم برد
ویو نامجون
تا صبح خودمو به خواب زده بودم و فقط داشتم زیر چشمی نگاش میکردم دیدم داره میوفته سریع رفتم گرفتمش که دیدم خوابش برده بردمش تو تختم خوابوندمش و پتو رو روش کشیدم سرشو بوسیدم اون خیلی خوشگله من الان مطمئن شدم دیگه نمیفروشمش و چند روز بعد بهش اعتراف میکنم
صبح ویو مینسو
بلند شدم که با چیزی که دیدم جیغ خفیفی کشیدم.........
۷.۰k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.