جادوی عشقت من را روانی کرد /پارت ۴/سناریو ران
*سلام فرشته های منننننن
_________________________________
از زبان راوی:
تا حالا شده بغض جوری جلو دهانت را بگیرد که نتوانی نفس بکشی؟
تاحالا شده انقدر گریه کنی که سردرد بگیری و جلوی خودت را نبینی؟
ا/ت در همین لحظه همین احساس را داشت ، احساس درد و غم
احساس خستگی و احساس درماندگی
ا/ت آنقدر در افکارش و گریه هایش غرق شد که نفهمید کی خوابش برد.
از زبان ا/ت:
اصلا نمیدونم چی شد ..... نمیدونم کی خوابم برد .... نمیدونم چرا انقدر صورتم قرمز ...نمیدونم....نمیدونم.... هیچی نمیدونم فقط میدونم
درمونده و خسته ام ..... امروز همون روز ترسناکه
من میترسم واقعا از امشب میترسم از مردی که تاحالا ندیدم میترسم
ولی باید خودم رو جمع و جور کنم ..پس باید پاشم
*پا شدن*
آخ ..آخ ..پام درد می کنه جوری که بابام من رو زد کل بدنم کبوده باید یکجوری این هارو بپوشونم
ولی نمیدونم چطوری
مادر ا/ت:هی دختر پاشو بیا صبحانه بخور
ا/ت :باشه اومدم
در رو آروم باز کردم و رفتم بیرون و متوجه شدم پدرم نیست با تعجب به مامان گفتم:.....
×سلاممممم
این هم از این پارت
سر این پارم کردین
پارت بعد فردا شب
_________________________________
از زبان راوی:
تا حالا شده بغض جوری جلو دهانت را بگیرد که نتوانی نفس بکشی؟
تاحالا شده انقدر گریه کنی که سردرد بگیری و جلوی خودت را نبینی؟
ا/ت در همین لحظه همین احساس را داشت ، احساس درد و غم
احساس خستگی و احساس درماندگی
ا/ت آنقدر در افکارش و گریه هایش غرق شد که نفهمید کی خوابش برد.
از زبان ا/ت:
اصلا نمیدونم چی شد ..... نمیدونم کی خوابم برد .... نمیدونم چرا انقدر صورتم قرمز ...نمیدونم....نمیدونم.... هیچی نمیدونم فقط میدونم
درمونده و خسته ام ..... امروز همون روز ترسناکه
من میترسم واقعا از امشب میترسم از مردی که تاحالا ندیدم میترسم
ولی باید خودم رو جمع و جور کنم ..پس باید پاشم
*پا شدن*
آخ ..آخ ..پام درد می کنه جوری که بابام من رو زد کل بدنم کبوده باید یکجوری این هارو بپوشونم
ولی نمیدونم چطوری
مادر ا/ت:هی دختر پاشو بیا صبحانه بخور
ا/ت :باشه اومدم
در رو آروم باز کردم و رفتم بیرون و متوجه شدم پدرم نیست با تعجب به مامان گفتم:.....
×سلاممممم
این هم از این پارت
سر این پارم کردین
پارت بعد فردا شب
۲.۶k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.