*سوکاکی به زورر و درد عفونت زخمش رو با آتیش از بین برد و
*سوکاکی به زورر و درد عفونت زخمش رو با آتیش از بین برد و بلند شد و حوله را از دهنش در اورد و سرش یکم گیج میرفت، حالا باکوگو برای اینکه جبران کنه گفت که برید رستوران*
باکوگو: هوی نفله، من گشنمه، بریم یه چیزی بخوریم
*سوکاکی یه نگاهی به لباس خونیش کرد*
باکوگو: هوففف بیا اینو بپوش *سوییشرتش رو پرت کرد برا سوکاکی*
*سوکاکی پوشید و مثللللللل چیییییییییی کیوتتتتت شدددددد، براش گشاد بود و بلند تا زانو هاش*
*باکوگو که دید سوکاکی ناز شده و میخواست نشون نده که خوشش اومده*
باکوگو: هوی تفله چرا سوییشرت منو پوشیدی؟؟
سوکاکی: نانی؟*معنی:چی*
*باکوگو که فهمید گند زده شروع به راه رفتن کرد*
باکوگو: راه بیفت نفله
*سوکاکی آروم آروم راه میرفت،پهلوش خیلیییییییی درد میکرد و میسوخت*
*رسیدن رستوران و نشستن پشت یه میز توی فضای باز*
باکوگو: نفله چی میخوری
حرف زدن سوکاکی تو ذهنش: تا همین الان به زور رو پاهام وایسادم، نمیتونم ریسک کنم و غذا بخورم، چون مطمئنم به فاخ میرم
سوکاکی: ممنون، من سیرم
*باکوگو وقتی اینو شنید دلش میخواست بزنه رستورانو بترکونه، چون سوکاکی رو برای معذرت خواهی اورده بود ولی سوکاکی میگفت سیره، باکوگو خودش یه چیز کوچولو سفارش داد و خورد چون واقعا خودش گرسنش نبود*
باکوگو: بریم نفله؟
سوکاکی: بریم
*سوکاکی پرواز کرد و باکوگو هم با انفجار خودشو بالا برد*
*سوکاکی هر لحظه الان بود بیفته زمین، چشاش تار میدید و به زور خودشو رسوند دم در خونشون و زنگ زد اما کسی جواب نداد*
*کیریشیما و دنکی زنگ زدن به باکوگو*
باکوگو: هاا؟؟ نفله ی کله قرمزی و کله برقی
باکوگو: آها یادم نبود، میام نفله ها
باکوگو: من باید برم
سوکاکی: باشه، سایونارا
*باکوگو دوباره با انفجارش بالا رفت*
باکوگو: نفله ها، میخواستم کنارش بمونم، خودم گند زدم به حال دختره، زدم نصفش کردم، الان این دوتا تو همین هیری ویری زنگ زدن میگن بیا بهمون درس یاد بده، خو هم بکش خودتون یاد بگیرین
*باکوگو رسید خونه ی کیریشیما و همه ی دق و دلیش رو سر اون دوتا مظلوم خالی کرد*
*همین زمان،سوکاکی*
سوکاکی: خب الان میگی من چیکار کنم؟
کیگو: نمیدونم، یه معموریت فوری پیش اومد برام، تا هفته ی دیگه هم نمیام، برو خونه یکی از دوستات، جانه
سوکاکی: صبر کن کیگو......... اخه مگه من اینجا دوستی دارم؟ اگه فرانسه بود، لااقل یه دوستی داشتم، اما اینجا چی؟ هیچی
*سوکاکی نشست و پاهاش رو بغل کرد و خوابید*
☆پایان پارت 5☆
باکوگو: هوی نفله، من گشنمه، بریم یه چیزی بخوریم
*سوکاکی یه نگاهی به لباس خونیش کرد*
باکوگو: هوففف بیا اینو بپوش *سوییشرتش رو پرت کرد برا سوکاکی*
*سوکاکی پوشید و مثللللللل چیییییییییی کیوتتتتت شدددددد، براش گشاد بود و بلند تا زانو هاش*
*باکوگو که دید سوکاکی ناز شده و میخواست نشون نده که خوشش اومده*
باکوگو: هوی تفله چرا سوییشرت منو پوشیدی؟؟
سوکاکی: نانی؟*معنی:چی*
*باکوگو که فهمید گند زده شروع به راه رفتن کرد*
باکوگو: راه بیفت نفله
*سوکاکی آروم آروم راه میرفت،پهلوش خیلیییییییی درد میکرد و میسوخت*
*رسیدن رستوران و نشستن پشت یه میز توی فضای باز*
باکوگو: نفله چی میخوری
حرف زدن سوکاکی تو ذهنش: تا همین الان به زور رو پاهام وایسادم، نمیتونم ریسک کنم و غذا بخورم، چون مطمئنم به فاخ میرم
سوکاکی: ممنون، من سیرم
*باکوگو وقتی اینو شنید دلش میخواست بزنه رستورانو بترکونه، چون سوکاکی رو برای معذرت خواهی اورده بود ولی سوکاکی میگفت سیره، باکوگو خودش یه چیز کوچولو سفارش داد و خورد چون واقعا خودش گرسنش نبود*
باکوگو: بریم نفله؟
سوکاکی: بریم
*سوکاکی پرواز کرد و باکوگو هم با انفجار خودشو بالا برد*
*سوکاکی هر لحظه الان بود بیفته زمین، چشاش تار میدید و به زور خودشو رسوند دم در خونشون و زنگ زد اما کسی جواب نداد*
*کیریشیما و دنکی زنگ زدن به باکوگو*
باکوگو: هاا؟؟ نفله ی کله قرمزی و کله برقی
باکوگو: آها یادم نبود، میام نفله ها
باکوگو: من باید برم
سوکاکی: باشه، سایونارا
*باکوگو دوباره با انفجارش بالا رفت*
باکوگو: نفله ها، میخواستم کنارش بمونم، خودم گند زدم به حال دختره، زدم نصفش کردم، الان این دوتا تو همین هیری ویری زنگ زدن میگن بیا بهمون درس یاد بده، خو هم بکش خودتون یاد بگیرین
*باکوگو رسید خونه ی کیریشیما و همه ی دق و دلیش رو سر اون دوتا مظلوم خالی کرد*
*همین زمان،سوکاکی*
سوکاکی: خب الان میگی من چیکار کنم؟
کیگو: نمیدونم، یه معموریت فوری پیش اومد برام، تا هفته ی دیگه هم نمیام، برو خونه یکی از دوستات، جانه
سوکاکی: صبر کن کیگو......... اخه مگه من اینجا دوستی دارم؟ اگه فرانسه بود، لااقل یه دوستی داشتم، اما اینجا چی؟ هیچی
*سوکاکی نشست و پاهاش رو بغل کرد و خوابید*
☆پایان پارت 5☆
۵.۲k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.