پسر عموی مغرور من●○
پسر عموی مغرور من●○
Chapter two P4
کوک:مثلا میخوای عمو و زن عموی خودتو بکشی
ا.ت:چرا که نه
ا.ت:فقط میخواستم بهت خبر بدم
فعلا
دخترک به سمت اتاقش رفت تا یکم استراحت کنه اما با صدای یهویی گوشی بیخیال خواب شد و جواب داد
ا.ت:هان
مکس:سلام
ا.ت:اوکی سلام
مکس:بار هارو تحویل گرفتیم
ا.ت:خب مخفیگاهشونو پیدا کردین
مکس:خب
ا.ت:چیه نتونستین؟
مکس:پیدا کردیم اما باید خودت بیای حمله کنی
ا.ت:یعنی اینقدر بدردنخورین
مکس:ا.ت تو بهترین آدم اینجایی مشخصه بدون تو نمیشه
ا.ت:باشه بابا تا نیم ساعت بعد اونجام
دخترک بعد از گفتن این کلمه اسلحه ی خوش فرمش را که مناسب دست خودش بود را ورداشت و به سمت در رفت و بعد ار گرفتن سوئیچ سوار ماشینش که آخرین مدل بود شد و با تمام سرعت به آدرسی که براش فرستاده شده بود رفت تا سرگروه تیم برای حمله باشه
دخترک بعد از اینکه رسید از ماشین پیاده شد و داخل کارخونه متروکه خارج از شهر بود شد و دید که تعدادی اونجا با لباسای مخصوص و اسلحه به دست وایسادن دخترک به سمتشون رفت
ا.ت:اهم
همه به طرف دخترک برگشتن و بافکر اینکه دخترک از طرف دشمنا باشن اسلحه ها را به طرف دخترک گرفتن
ا.ت:هه خنگولا اگه من دشمن بودم که بدون اینکه صدایی ایجاد کنم دخلتونو میآوردم
آدما:چیزی امم
ا.ت:نمیخواد چیزی بگین ،همتون به گروه ۵و ۴ نفره تقسیم بشین فقط اگه لو برین قبله اینکه اونا شمارو بکشن من دخلتونو میارم و اول من میرم بعد شما بیاین
ا.ت ویو
طبق نقشه ای که به من دادن رفتم به طرف سالنی که نقشه ها رو میکشیدن و افرادم پشت سرم راه میرفتن
درو با لقد باز کردن و اسلحه رو به طرفشون گرفتم که همه ی نگاه به طرف من اومد وقتی میخواستم اسلحه هاشونو در بایرن افرادم شلیک کردن تقریبا همشون کشته شده بودن و اونایی که کشته نشوده بودن رو گفتم ببرن ازشون حرف بکشن حواسم نبود یکیشون میخواست فرار کنه که رفتم از پشت گرفتمش و با یه حرکت زمین انداختمش وقتی برگردوندمش او اون کسی نبود جز
Chapter two P4
کوک:مثلا میخوای عمو و زن عموی خودتو بکشی
ا.ت:چرا که نه
ا.ت:فقط میخواستم بهت خبر بدم
فعلا
دخترک به سمت اتاقش رفت تا یکم استراحت کنه اما با صدای یهویی گوشی بیخیال خواب شد و جواب داد
ا.ت:هان
مکس:سلام
ا.ت:اوکی سلام
مکس:بار هارو تحویل گرفتیم
ا.ت:خب مخفیگاهشونو پیدا کردین
مکس:خب
ا.ت:چیه نتونستین؟
مکس:پیدا کردیم اما باید خودت بیای حمله کنی
ا.ت:یعنی اینقدر بدردنخورین
مکس:ا.ت تو بهترین آدم اینجایی مشخصه بدون تو نمیشه
ا.ت:باشه بابا تا نیم ساعت بعد اونجام
دخترک بعد از گفتن این کلمه اسلحه ی خوش فرمش را که مناسب دست خودش بود را ورداشت و به سمت در رفت و بعد ار گرفتن سوئیچ سوار ماشینش که آخرین مدل بود شد و با تمام سرعت به آدرسی که براش فرستاده شده بود رفت تا سرگروه تیم برای حمله باشه
دخترک بعد از اینکه رسید از ماشین پیاده شد و داخل کارخونه متروکه خارج از شهر بود شد و دید که تعدادی اونجا با لباسای مخصوص و اسلحه به دست وایسادن دخترک به سمتشون رفت
ا.ت:اهم
همه به طرف دخترک برگشتن و بافکر اینکه دخترک از طرف دشمنا باشن اسلحه ها را به طرف دخترک گرفتن
ا.ت:هه خنگولا اگه من دشمن بودم که بدون اینکه صدایی ایجاد کنم دخلتونو میآوردم
آدما:چیزی امم
ا.ت:نمیخواد چیزی بگین ،همتون به گروه ۵و ۴ نفره تقسیم بشین فقط اگه لو برین قبله اینکه اونا شمارو بکشن من دخلتونو میارم و اول من میرم بعد شما بیاین
ا.ت ویو
طبق نقشه ای که به من دادن رفتم به طرف سالنی که نقشه ها رو میکشیدن و افرادم پشت سرم راه میرفتن
درو با لقد باز کردن و اسلحه رو به طرفشون گرفتم که همه ی نگاه به طرف من اومد وقتی میخواستم اسلحه هاشونو در بایرن افرادم شلیک کردن تقریبا همشون کشته شده بودن و اونایی که کشته نشوده بودن رو گفتم ببرن ازشون حرف بکشن حواسم نبود یکیشون میخواست فرار کنه که رفتم از پشت گرفتمش و با یه حرکت زمین انداختمش وقتی برگردوندمش او اون کسی نبود جز
۱۶.۶k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.