در میان شکوفه ها
نام شما:ا.ت
فصل بهار بود فصلی که شکوفه ها بسیار زیبا هستن
او در حالی که زیر درخت گیلاس نشسته بود ،دفتر خود را که روی پایش گذاشته بود و جامدادی اش که توش پر مداد و ماژیک بود را باز میکرد.
مدتی بود که احساسی متفاوت نسبت به کازوتورا داشت.
گویا نام آن حس عشق بود.
روبه روی آن جایی که نشسته بود یک حوض آب بود که پرندگان دور آن نشسته بودن و داشتن و داشتن جییکجیک میکردن ،و این فضای قشنگی رو به نمایش گذاشته بود که به آدم آرامش میداد.
بعد از مدتی دخترک نقاشی اش را کشید و آن را با ماژیک رنگ کرد ،او نقاش ماهری بود و از این که نقاشی اش زیبا شده بود نباید تعجب میکرد!
پسری که مو های کوتاه مشکی و زرد رنگ داشت وارد پارک میشد.
همه دختر ها زمانی که او را میدیدن از او خوشان می آمد و بیشتر دختر ها به لو درخواست میدادن
ولی او همه را رد میکرد چون او وقت یک نفر را فرشته زندگی خود میدید!
وقتی دخترک را در باغ دید خوشحال شد و آرام آرام نزدیک اش شد.
کازوتورا:هی سلام ا.ت حالت چه طور؟
ا.ت با کمی سرخی:س...سلام کازوتورا خوبم ممنونم تو چه طوری؟
کازوتورا:منم خوبم...ببینم تو نقاشی میکشی
ا.ت:اره نقاشی میکشم
کازوتورا:میتونم ببینم؟
ا.ت:حتما
*کازوتورا امد و کنارت دخترک نشست ،نقاشی رو از دست اش گرفت تا ببینه*
کازوتورا: ا.ت نقاشی ات قشنگه ولی...تو قشنگ تری
و با دستش مو های دخترک را پشت گوشش زد
ا.ت با سرخی:م...ممنونم ازت
کازوتورا:ا.ت بیا بریم قدم بزنیم
ا.ت:باشه
این دو در زیبا ترین پارک توکیو قدم میزدن و میخندیدن طوری که صدایشان در فضای خلوت پارک میپیچید.
کازوتورا رو به روی ا.ت وایستادهو به چشماش نگاه میکرد
کازوتورا:ا.ت میخوام یه چیزی رو بهت بگم
ا.ت:بگو میشنوم
کازوتورا:ا.ت من تو رو خیلی دوست دارم اول فک میکردم این حس زودگذر هست ولی نه...من با تمام وجودم عاشقتم...ا.ت تو هم منو دوست داری یا...این عشق یک طرفه هست؟
ا.ت که قلب اش به تپش افتاده بود و خونی که داخل گونه هاش جمع شده بود رو حس میکرد گفت:پس...پس تو هم منو دوست داری و عشقم یه طرفه نیست؟..کازوتورا منم تو رو دوست دارم.
و هر دو یک لبخند زندن
کازوتورا دست ا.ت رو گرفت ا.ت نظرت چیه بریم به خاطر این مناسبت بستنی بخوریم؟
چه طور شد؟
فک کنم خوب نشده🤧
حمایت یادتون نره
اگه غلط املایی داشتم ببخشید
فصل بهار بود فصلی که شکوفه ها بسیار زیبا هستن
او در حالی که زیر درخت گیلاس نشسته بود ،دفتر خود را که روی پایش گذاشته بود و جامدادی اش که توش پر مداد و ماژیک بود را باز میکرد.
مدتی بود که احساسی متفاوت نسبت به کازوتورا داشت.
گویا نام آن حس عشق بود.
روبه روی آن جایی که نشسته بود یک حوض آب بود که پرندگان دور آن نشسته بودن و داشتن و داشتن جییکجیک میکردن ،و این فضای قشنگی رو به نمایش گذاشته بود که به آدم آرامش میداد.
بعد از مدتی دخترک نقاشی اش را کشید و آن را با ماژیک رنگ کرد ،او نقاش ماهری بود و از این که نقاشی اش زیبا شده بود نباید تعجب میکرد!
پسری که مو های کوتاه مشکی و زرد رنگ داشت وارد پارک میشد.
همه دختر ها زمانی که او را میدیدن از او خوشان می آمد و بیشتر دختر ها به لو درخواست میدادن
ولی او همه را رد میکرد چون او وقت یک نفر را فرشته زندگی خود میدید!
وقتی دخترک را در باغ دید خوشحال شد و آرام آرام نزدیک اش شد.
کازوتورا:هی سلام ا.ت حالت چه طور؟
ا.ت با کمی سرخی:س...سلام کازوتورا خوبم ممنونم تو چه طوری؟
کازوتورا:منم خوبم...ببینم تو نقاشی میکشی
ا.ت:اره نقاشی میکشم
کازوتورا:میتونم ببینم؟
ا.ت:حتما
*کازوتورا امد و کنارت دخترک نشست ،نقاشی رو از دست اش گرفت تا ببینه*
کازوتورا: ا.ت نقاشی ات قشنگه ولی...تو قشنگ تری
و با دستش مو های دخترک را پشت گوشش زد
ا.ت با سرخی:م...ممنونم ازت
کازوتورا:ا.ت بیا بریم قدم بزنیم
ا.ت:باشه
این دو در زیبا ترین پارک توکیو قدم میزدن و میخندیدن طوری که صدایشان در فضای خلوت پارک میپیچید.
کازوتورا رو به روی ا.ت وایستادهو به چشماش نگاه میکرد
کازوتورا:ا.ت میخوام یه چیزی رو بهت بگم
ا.ت:بگو میشنوم
کازوتورا:ا.ت من تو رو خیلی دوست دارم اول فک میکردم این حس زودگذر هست ولی نه...من با تمام وجودم عاشقتم...ا.ت تو هم منو دوست داری یا...این عشق یک طرفه هست؟
ا.ت که قلب اش به تپش افتاده بود و خونی که داخل گونه هاش جمع شده بود رو حس میکرد گفت:پس...پس تو هم منو دوست داری و عشقم یه طرفه نیست؟..کازوتورا منم تو رو دوست دارم.
و هر دو یک لبخند زندن
کازوتورا دست ا.ت رو گرفت ا.ت نظرت چیه بریم به خاطر این مناسبت بستنی بخوریم؟
چه طور شد؟
فک کنم خوب نشده🤧
حمایت یادتون نره
اگه غلط املایی داشتم ببخشید
۳.۹k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.