p ⁸
ویو میا
تو همین فکر لودم که مویانگ رو دیدم...چقدر چِنِس شده...عایش...
میوناگ: سلام اونییی(ذوق)
میا: من..خ.خواهرت نیستم مویانگ....
مویانگ: بیخیال...راستی میدو نستی سوهو...برای اینکه توسط کاندی تسخیر شد به تیمارستان رفته؟
سوجون رل زده و ... تاکاهاشی هنوز برای تو قلبش میتپه..منم بوی فرند پیدا کردم....
میا: چ.چرا الان اینارو به من میگی؟(بغض)
مویانگ: گفتم شاید دلت بخواد بدونی(لبخند)
ویو مویانگ:
دختره ی نچسب ایکبیری...امروز برای همیشه شرتو کم میکنم و تاکاهاشی مال من میشه....
مویانگ: اونی...بیا بریم قبل مسابقت یه چایی بخوریم...
میا: نمی...خوام..
مویان؟: بیخیال به حصاب من(لبخند)
میا: اوکی...
ایول .. الان فقط کافیه اون سم بدون بو و بدون رنگ رو توی چایی'ش بریزم...
آخیش...اینو میخوره و درجا خون بالا میاره(لبخند پلید)
ویو میا:
نمی دونم چرا بهش اعتماد کردم...ولی چایی رو خوردم که به ثانیه نکشید بعد خوردن پنج قولوپ از چایی طعم خون رو تو دهنم احساس کردم....
و چایی رو با خون سرفه کردم ... نفسم کم کم داشت قطع میشد...دیگه امیدی نداشتم....ولی...اون نور....
میا:(بیهوش شد)
ویو رین ساکاماکی:
میا بیهوش شد ولی ... مویانگ فکر کرد مرده...مویانگ میا رو برد تا خاکش کنه که وقتی چاله ای برای بدن بیهوش میا کند یوهو رعد و برقی به رنگ سبز توی آسمون زده شد...
بدن میا به آسمون کشیده شد...مویانگ عین خر ترسیده بود ..ولی کی از خوابی که میا تو مدت زمان بیهوشیش دیده بود خبر دار بود؟
هیچکس جز خودش........
ویو میا:
بعد بیهوشی یه خواب عجیبی دیدم..یه دختر با موهای مشکی و چشمهای سبز به سمتم اومد
؟؟: میای عزیزم چقدر بزرگ شدی...!
میا: ش.شما کی هستید بانو؟
؟؟: من .. سویون هستم...چینِن سویون...
میا: ... ش.شما سویونی هستید که آساشین راجبش حرف میزد؟
سویون: آره دختر کوچولو:))))
خیلی بزرگ شدی..ولی این همه آدم..چرا با اون خانواده ی نامرد زندگی کردی؟
میا: من چشم باز کردم دیدم اونجا بودم..نمی تونستم به کسایی که انگار واقعاً محبتشون واقعی پشت کنم و ولشون کنم..سویون بانو.!
سویون: درک میکنم....ولی...میشه لطفاً بدونم...چی خوردی که توش سم بود؟
میا: ...س.سم..؟
من آخرین چیزی که خوردم یه چایی از طرف........لعنتی(بغض)
سویون: (میا رو بغل کرد): من بهت زندگیت رو میبخشم به یه شرط.....
میا: چ.چه شرطی؟
سویون: به این شرط که وقتی پاشدی دهن همه رو سرویس کنی...
میا: (خندید): ق.قبوله...
قبول کردم و یوهو معلق شدم..سویون برام بای بای کرد و من وقتی چشم باز کردم......
.
شرط: ۱۰ لایک ۱۰ کامنت
صحبت رین: بچه ها چون قراره تا ۳۱ اردیبهشت فعالیت های نصفه نیمه ای داشته باشم...دام نیومد و این پارت رو گذاشتم...من تا ۳۱ اردیبهشت امتحان ترم دارم...خواهش میکنم آنفالو نکنید...فعلاً:)🪼🩶
تو همین فکر لودم که مویانگ رو دیدم...چقدر چِنِس شده...عایش...
میوناگ: سلام اونییی(ذوق)
میا: من..خ.خواهرت نیستم مویانگ....
مویانگ: بیخیال...راستی میدو نستی سوهو...برای اینکه توسط کاندی تسخیر شد به تیمارستان رفته؟
سوجون رل زده و ... تاکاهاشی هنوز برای تو قلبش میتپه..منم بوی فرند پیدا کردم....
میا: چ.چرا الان اینارو به من میگی؟(بغض)
مویانگ: گفتم شاید دلت بخواد بدونی(لبخند)
ویو مویانگ:
دختره ی نچسب ایکبیری...امروز برای همیشه شرتو کم میکنم و تاکاهاشی مال من میشه....
مویانگ: اونی...بیا بریم قبل مسابقت یه چایی بخوریم...
میا: نمی...خوام..
مویان؟: بیخیال به حصاب من(لبخند)
میا: اوکی...
ایول .. الان فقط کافیه اون سم بدون بو و بدون رنگ رو توی چایی'ش بریزم...
آخیش...اینو میخوره و درجا خون بالا میاره(لبخند پلید)
ویو میا:
نمی دونم چرا بهش اعتماد کردم...ولی چایی رو خوردم که به ثانیه نکشید بعد خوردن پنج قولوپ از چایی طعم خون رو تو دهنم احساس کردم....
و چایی رو با خون سرفه کردم ... نفسم کم کم داشت قطع میشد...دیگه امیدی نداشتم....ولی...اون نور....
میا:(بیهوش شد)
ویو رین ساکاماکی:
میا بیهوش شد ولی ... مویانگ فکر کرد مرده...مویانگ میا رو برد تا خاکش کنه که وقتی چاله ای برای بدن بیهوش میا کند یوهو رعد و برقی به رنگ سبز توی آسمون زده شد...
بدن میا به آسمون کشیده شد...مویانگ عین خر ترسیده بود ..ولی کی از خوابی که میا تو مدت زمان بیهوشیش دیده بود خبر دار بود؟
هیچکس جز خودش........
ویو میا:
بعد بیهوشی یه خواب عجیبی دیدم..یه دختر با موهای مشکی و چشمهای سبز به سمتم اومد
؟؟: میای عزیزم چقدر بزرگ شدی...!
میا: ش.شما کی هستید بانو؟
؟؟: من .. سویون هستم...چینِن سویون...
میا: ... ش.شما سویونی هستید که آساشین راجبش حرف میزد؟
سویون: آره دختر کوچولو:))))
خیلی بزرگ شدی..ولی این همه آدم..چرا با اون خانواده ی نامرد زندگی کردی؟
میا: من چشم باز کردم دیدم اونجا بودم..نمی تونستم به کسایی که انگار واقعاً محبتشون واقعی پشت کنم و ولشون کنم..سویون بانو.!
سویون: درک میکنم....ولی...میشه لطفاً بدونم...چی خوردی که توش سم بود؟
میا: ...س.سم..؟
من آخرین چیزی که خوردم یه چایی از طرف........لعنتی(بغض)
سویون: (میا رو بغل کرد): من بهت زندگیت رو میبخشم به یه شرط.....
میا: چ.چه شرطی؟
سویون: به این شرط که وقتی پاشدی دهن همه رو سرویس کنی...
میا: (خندید): ق.قبوله...
قبول کردم و یوهو معلق شدم..سویون برام بای بای کرد و من وقتی چشم باز کردم......
.
شرط: ۱۰ لایک ۱۰ کامنت
صحبت رین: بچه ها چون قراره تا ۳۱ اردیبهشت فعالیت های نصفه نیمه ای داشته باشم...دام نیومد و این پارت رو گذاشتم...من تا ۳۱ اردیبهشت امتحان ترم دارم...خواهش میکنم آنفالو نکنید...فعلاً:)🪼🩶
۶.۷k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳