۶ℳ𝒶𝓇𝓇𝒾𝒶ℊℯ."ℳ𝒶𝓃𝒹𝒶𝓉ℴ𝓇𝒴
بریم ادامه کلا ¹¹ تا لایک خورده بود اینجور که معلومه بود لایک نمیخواست به پونزده تا برسه منم امروز آخرین پارت رو آپ میکنم تا زمانی که زودتر لایک ها بخوره منم زود آپ میکنم اگه نخوره که دیگه هیچ باید توی صف بمونید تا لایک برسه
بعداز اینکه یونگی غذاش رو خورد رفت بالا و من میز رو جمع کردم و ظرف هارو داخل ماشین ظرفشویی گذاشتم و به طرف اتاقم رفتم که بخوابم
فردا
زود بیدار شدم رفتم پایین صبحانه رو درست کنم مواد لازم رو آوردم و شروع کردم به درست کردن بد از اینکه کارم تموم شد شروع کردم به چیدن میز بشقاب و لیوان هارو گذاشتم و چاقو و چنگال رو گذاشتم وسیله هارو آوردم چیدم که دیدم یونگ بیدار شده
یونگی= صبح بخیر
ا.ت= صبح بخیر
یونگی= بچه ها بیدار نشدن
ا.ت= نه سجین بیدارنشده و مری سان هم خوابه اون باید خودم غذا بدم فقد سجین باشد بیداربشه که اونم الان بیدار میشه
یونگی= باشه
ا.ت= ی سوال بپرسم یونگی
یونگی= بپرس عزیزم
ا.ت= دیر روز که از شرکت اومدی خیلی گرفته بودیمشکلی پیش اومده
از زبون یونگی
اگه حقیقت رو بهش میگم که اون دختره رو مخ اومده بود دفترم شاید ناراحت بشه پس باید دروغ بگم
یونگی= نه عزیزم مشکلی نیست فقد توی این چند وقت سهام دارا دارن اذیت میکنن یکم سرم شلوغه
ا.ت= آهان باشه اشکالی نداره موفق باشی عزیزم
یونگی= ممنون عشقم
از زبون ا.ت
با حرفی که زد قانع نشدم برای همین. خودم رو زدم به اون راه با ی حرف کوچیک سرو تهش رو هم آوردم سرم رو آوردم بالا که دیدم سجین اومده
ا.ت= اومدی پسرم صبح بخیر
سجین= صبح بخیر
یونگی= صبح بخیر پسرم
که دیدم بدون اینکه جواب یونگی رو بدا نشست پشت میز
ا.ت= پسرم پدرت بهت صبح بخیر گفت جوابش رو نمیدی
سجین= شنیدم ولی علاقه ندارم جواب بدم
یونگی= اونوقت برای چی علاقه نداری جواب بزرگتر خودت رو بدی
سجین= چون دوست ندارم
یونگی= حد خودت رو بدون سجین
سجین= ندونم چیکار میکنی
با صدایی که داخل خونه پیچید به خودم لرزیدم تا به خودم اومدم دیدم یونگی سرپا وایساده و سجین چشم هاش بخاطر اشک برق میزنه یونگی به سجین چک زد
خوب اینم پارت امروز به ۱۵ تا لایک برسونید
بعداز اینکه یونگی غذاش رو خورد رفت بالا و من میز رو جمع کردم و ظرف هارو داخل ماشین ظرفشویی گذاشتم و به طرف اتاقم رفتم که بخوابم
فردا
زود بیدار شدم رفتم پایین صبحانه رو درست کنم مواد لازم رو آوردم و شروع کردم به درست کردن بد از اینکه کارم تموم شد شروع کردم به چیدن میز بشقاب و لیوان هارو گذاشتم و چاقو و چنگال رو گذاشتم وسیله هارو آوردم چیدم که دیدم یونگ بیدار شده
یونگی= صبح بخیر
ا.ت= صبح بخیر
یونگی= بچه ها بیدار نشدن
ا.ت= نه سجین بیدارنشده و مری سان هم خوابه اون باید خودم غذا بدم فقد سجین باشد بیداربشه که اونم الان بیدار میشه
یونگی= باشه
ا.ت= ی سوال بپرسم یونگی
یونگی= بپرس عزیزم
ا.ت= دیر روز که از شرکت اومدی خیلی گرفته بودیمشکلی پیش اومده
از زبون یونگی
اگه حقیقت رو بهش میگم که اون دختره رو مخ اومده بود دفترم شاید ناراحت بشه پس باید دروغ بگم
یونگی= نه عزیزم مشکلی نیست فقد توی این چند وقت سهام دارا دارن اذیت میکنن یکم سرم شلوغه
ا.ت= آهان باشه اشکالی نداره موفق باشی عزیزم
یونگی= ممنون عشقم
از زبون ا.ت
با حرفی که زد قانع نشدم برای همین. خودم رو زدم به اون راه با ی حرف کوچیک سرو تهش رو هم آوردم سرم رو آوردم بالا که دیدم سجین اومده
ا.ت= اومدی پسرم صبح بخیر
سجین= صبح بخیر
یونگی= صبح بخیر پسرم
که دیدم بدون اینکه جواب یونگی رو بدا نشست پشت میز
ا.ت= پسرم پدرت بهت صبح بخیر گفت جوابش رو نمیدی
سجین= شنیدم ولی علاقه ندارم جواب بدم
یونگی= اونوقت برای چی علاقه نداری جواب بزرگتر خودت رو بدی
سجین= چون دوست ندارم
یونگی= حد خودت رو بدون سجین
سجین= ندونم چیکار میکنی
با صدایی که داخل خونه پیچید به خودم لرزیدم تا به خودم اومدم دیدم یونگی سرپا وایساده و سجین چشم هاش بخاطر اشک برق میزنه یونگی به سجین چک زد
خوب اینم پارت امروز به ۱۵ تا لایک برسونید
۱۲.۸k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.