U^was your cousin until..... ^U
U^was your cousin until..... ^U
U^part_²⁶ ^U
*عمارت ا.ت و کوک*
«شب»
ا.ت ویو
شب شده بود کلی غذا های خوشمزه درست کردم و میز رو چیدم یکم دیگه جونگکوک میاد که شام بخوریم ظهر نتونست برای ناهار بیاد برای همین کلی غذا های خوشمزه درست کردم در حال درست کردن دسر بودم اهنگ ملایمی که گذاشته بودم جو میداد بهم دسر هارو اماده کردم و گذاشتم توی یخچال در یخچال رو که بستم دستایی دور کمرم حلقه شد یه لحضه ترسیدم ولی از بوی عطرش فهمیدم خودشه
جونگکوک: خانومم برام غذا اماده کرده... هوم؟
سرشو توی گردنم فرو برد
ا.ت: اوهوم
جونگکوک: بوی غذا کل عمارتو گرفته
ا.ت: پس چی
جونگکوک: تنهایی اهنگ گوش میدادی
دستاشو باز کردم و برگشتم سمتش دوباره دستاشو دور کمرم حلقه کرد من دستامو دور گردنش گذاشتم قدش نسبت به من خیلی بلند بود
جونگکوک: چقدر خوشگل شدی امشب
ا.ت: زن توام دیگه
جونگکوک خنده تو گلویی کرد و بعد بوسه ای کوتاه روی لبای ا.ت زد
ا.ت: یااا قبول نیست
ا.ت پا بلندی کرد و لب*اشو روی لب*ای کوک گذاشت و یک دقیقه داشت میبوسید
جونگکوک: شیطون شدی(اروم با صدای بمش)
ا.ت:هوم..بَده؟(خنده)
جونگکوک: بریم غذا بخوریم گرسنمه
ا.ت: برو لباساتو عوض کن تا من غذاهارو بچینم
جونگکوک: اوکی
جونگکوک از ا.ت جدا شد و رفت تا لباساشو عوض کنه ا.ت هم اهنگ رو قط کرد و غذاهارو روی میز گذاشت و دسر هارم به همراه شامپاین از داخل یخچال در اورد و روی میز گذاشت که جونگگوک اومد باهم نشستن روی میز دونفره ای که داشتن و شروع به خوردن کردن
......
جونگکوک: خیلی خوب شده بودن ممنون بیب
ا.ت: خواهش
(پرش زمانی سه ماه بعد)
ا.ت: جونگکوک من اومدم
جونگکوک: عه اومدی خواستم خودم بیام دنبالت
ا.ت: رفت جونگکوک و بغل کرد و ازش جدا شد
ا.ت ویو
کلاسم تموم شد از استاد و جیسان خداحافظی کردم و با راننده شخصیم رفتم عمارت در عمارت و باز کردم و وارد شدم که جونگکوک و دیدم از اتاق اومد بیرون..... رفتم و بغلش کردم کوک خواست ببوستم ولی تا لباشو گذاشت روی لبام حالم بهم خورد و سری رفتم توی دستشویی و فقط است*فراق میکردم دوباره حالت تهوع گرفتم نزدیک دوماهه اینجوری میشم جونگکوک کلی التماس کرد که بریم دکتر ولی من گغتم که حالم خوبه
جونگکوک: ا.ت خیلی نگرانم بیا بریم دکتر
ا.ت: ب.. باشه
جونگکوک: ا.ت رنگت پریده
ا.ت: ک..... کوک *سرگیجه*
جونگکوک: خوبی
ا.ت:*سیاهی مطلق*
جونگکوک: ا.ت.. ا.ت
جونگکوک ا.ت رو براید استایل بغل کرد و سوار ماشین کرد و با سریعترین سرعت ا.ت رو رسوند بیمارستان
........
دکتر: خانم جئون جواب ازمایش اومد
جونگکوک دست ا.ت و گرفت و باهم رفتن توی اتاق دکتر و نشستن سر صندلی های اونجا
دکتر داشت خوشحال به اون جواب ازمایش ها نگاه میکرد
ا.ت: من چم شده اقای دکتر
دکتر: مبارک باشه...شما دوماهه باردارید
U^part_²⁶ ^U
*عمارت ا.ت و کوک*
«شب»
ا.ت ویو
شب شده بود کلی غذا های خوشمزه درست کردم و میز رو چیدم یکم دیگه جونگکوک میاد که شام بخوریم ظهر نتونست برای ناهار بیاد برای همین کلی غذا های خوشمزه درست کردم در حال درست کردن دسر بودم اهنگ ملایمی که گذاشته بودم جو میداد بهم دسر هارو اماده کردم و گذاشتم توی یخچال در یخچال رو که بستم دستایی دور کمرم حلقه شد یه لحضه ترسیدم ولی از بوی عطرش فهمیدم خودشه
جونگکوک: خانومم برام غذا اماده کرده... هوم؟
سرشو توی گردنم فرو برد
ا.ت: اوهوم
جونگکوک: بوی غذا کل عمارتو گرفته
ا.ت: پس چی
جونگکوک: تنهایی اهنگ گوش میدادی
دستاشو باز کردم و برگشتم سمتش دوباره دستاشو دور کمرم حلقه کرد من دستامو دور گردنش گذاشتم قدش نسبت به من خیلی بلند بود
جونگکوک: چقدر خوشگل شدی امشب
ا.ت: زن توام دیگه
جونگکوک خنده تو گلویی کرد و بعد بوسه ای کوتاه روی لبای ا.ت زد
ا.ت: یااا قبول نیست
ا.ت پا بلندی کرد و لب*اشو روی لب*ای کوک گذاشت و یک دقیقه داشت میبوسید
جونگکوک: شیطون شدی(اروم با صدای بمش)
ا.ت:هوم..بَده؟(خنده)
جونگکوک: بریم غذا بخوریم گرسنمه
ا.ت: برو لباساتو عوض کن تا من غذاهارو بچینم
جونگکوک: اوکی
جونگکوک از ا.ت جدا شد و رفت تا لباساشو عوض کنه ا.ت هم اهنگ رو قط کرد و غذاهارو روی میز گذاشت و دسر هارم به همراه شامپاین از داخل یخچال در اورد و روی میز گذاشت که جونگگوک اومد باهم نشستن روی میز دونفره ای که داشتن و شروع به خوردن کردن
......
جونگکوک: خیلی خوب شده بودن ممنون بیب
ا.ت: خواهش
(پرش زمانی سه ماه بعد)
ا.ت: جونگکوک من اومدم
جونگکوک: عه اومدی خواستم خودم بیام دنبالت
ا.ت: رفت جونگکوک و بغل کرد و ازش جدا شد
ا.ت ویو
کلاسم تموم شد از استاد و جیسان خداحافظی کردم و با راننده شخصیم رفتم عمارت در عمارت و باز کردم و وارد شدم که جونگکوک و دیدم از اتاق اومد بیرون..... رفتم و بغلش کردم کوک خواست ببوستم ولی تا لباشو گذاشت روی لبام حالم بهم خورد و سری رفتم توی دستشویی و فقط است*فراق میکردم دوباره حالت تهوع گرفتم نزدیک دوماهه اینجوری میشم جونگکوک کلی التماس کرد که بریم دکتر ولی من گغتم که حالم خوبه
جونگکوک: ا.ت خیلی نگرانم بیا بریم دکتر
ا.ت: ب.. باشه
جونگکوک: ا.ت رنگت پریده
ا.ت: ک..... کوک *سرگیجه*
جونگکوک: خوبی
ا.ت:*سیاهی مطلق*
جونگکوک: ا.ت.. ا.ت
جونگکوک ا.ت رو براید استایل بغل کرد و سوار ماشین کرد و با سریعترین سرعت ا.ت رو رسوند بیمارستان
........
دکتر: خانم جئون جواب ازمایش اومد
جونگکوک دست ا.ت و گرفت و باهم رفتن توی اتاق دکتر و نشستن سر صندلی های اونجا
دکتر داشت خوشحال به اون جواب ازمایش ها نگاه میکرد
ا.ت: من چم شده اقای دکتر
دکتر: مبارک باشه...شما دوماهه باردارید
۱۳.۰k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.