P14
+خب.....کوکی ازت میخوام امروزتو در اختیارم بزاری!
ذوقی رو تو چشمای کوک دیدم....اما ھنوزم تو عمق نگاھش غم رو حس میکردم. +خوبی؟ کوک سرشو تکون داد و دستمو گرفت. +اره....بیا بریم. بعد باھم دیگھ سمت اشپزخونھ قصر حرکت کردیم. +من میگم کھھھھ غذا ببریم کنار برکھ +ھرچی تو بگی کوک. ١٠ دقیقھ تو اشپزخونھ بھ حرکات دست ھانا نگاه میکردیم کھ داشت واسمون عصرونھ درست میکرد. البتھ کھ دو جام خون ھم کنارش بھ عصرونھ اضافھ کرد کوک کھ با حس بوی خون تحریک شده بود ھی با زبونش لبشو خیس میکرد.
کنار گوشش پچ زدم. +خودتو کنترل کن تا برسیم برکھ. کوک پوکر نگام کرد +یاااا.....تو برای چی ھمش بھم نگاه میکنی.!؟ نگاھی بھ ھانا انداختم و بعد دستمو کنار کوک رو میز گذاشتم و کمی روش خم شدم.لبمو خیس کردم و گفتم +لازمھ یاداوری کنم کھ تو تنھا ومپایری ھستی کھ تشنھ خونشم!؟ کوک با استرس و خمالت سعی میکرد منو تز خودش دور کنھ +یاااا....برو اونور الان دردسر میشھ!!!!! از روش کنار رفتم و بھ میز تکیھ دادم +دیگھ تقریبا ھمھ میدونن. +شوخی میکنی دیگھ؟ جدی بھش نگاه کردم +شوخی ندارم......باید بدونن من عاشق کی شدم. +عام....لی.... +ھیسسس....امروز بھش فکر نمیکنیمم!!! دستمو گوشھ ھای لبش گذاشتم بالا کشیدم +بخند جونگکوکااااا!!!! جونگکوک جوری خندید کھ تقریباا ھمھ دندوناش معلوم شد. منم لبخندی بھش زدم.. ھانا با یھ سبد پر از خوراکی بھ طرفمون اومد. کوک با خوشحالی سبدو و گرفت
من رو بھ ھانا گفتم +راستی ھانا ممنونم بابت اون قضیھ ھانا چشمکی زد و رفت
😉
جونگکوک چشماشو ریز کرد +یااا قضیھ چیھ.!؟
لبامو جلو دادم و واسھ اینکھ حرسش بدم گفتم +خصوصیھ. و بعد وارد حیاط قصر شدیم تا سمت برکھ بریم وارد جنگل کھ شدیم کوک گردنم و گرفت و رو کمرم پرید +یااااا یواشششش +سنگین نیستم کھ! +عوضش من سنگینم وقتی رو شکمت بیوفتمو..... +یااااا.....تو چرا انقدر.... با شیطنت ابرومو بالا دادم +انقدر چی؟؟؟ سرشو تو گردنم فرو کرد +ھیچی اصن با صدای بلند خندیدم و وقتی برکھ رو دیدم گفتم +رسیدیم بچھ....بیا پایین جونکوک از کمرم پایین اومد و با دیدن برکھ لبخندی زد. +اگھ من اونروز نمیومدم اینجا.....ھیچوقت باھات اشنا نمیشدم تھ.... برگشت و محکم بغلم کرد +شاید زیاد از اون کارایی کھ تو میکنی انجام ندم...... +منظورت چیھ بچھ؟ +ھمون بوس و چیزای دیگھ. بعد سرشو تو قفسھ سینم قایم کرد +ولی منم دوست دارم سرشو بالا اورد و کوتاه لبامو بوسید و عقب رفت.
+خببب....بیا یھ چیزی بخوریم! بعد سرشو تو سبد کرد و زیر انداز انداخت
بعد خوردن دو تا تست کنار ھم رو زیر انداز دراز کشیدیم +ھی تھ. +ھوم؟ +کی فھمیدی دوسم داری؟ +بگم ھمون دقیقھ اول بھم میخندی؟ کوک اومد و رو شکمم نشست +یاااا.....شوخی ندارم +منم شوخی نکردم! ھمونجوری بھم زل زدیم.. ولی با صدای یھ نفر کوک با وحشت برگشت. +عاوووو ومپایرای عاشق ببخشید کھ فضای عاشقا نتون و بھم میریزم! لیسا بود.... بلند شدم و کوک و پشت سرم نگھ داشتم.. +نیاز نیست بترسین....اومدم بگم بھ زودی قراره مھمون قصرتون بشم.! و چشمکی زد و سمت قصر حرکت کرد. سریع برگشتم و شونھ ھای کوک و گرفتم +ھیچی نمیشھ خب؟من یھ نقشھ دارم! کوک برعکس چیزی کھ فکر میکردم خندید و گفت +بھت اعتماد دارم.!بیا بریم قصر ببینیم چخبره! و بعد سبد و زیر انداز و برداشت و حرکت کرد.
آدمین ( این فیک فیک خودم نیست )
ذوقی رو تو چشمای کوک دیدم....اما ھنوزم تو عمق نگاھش غم رو حس میکردم. +خوبی؟ کوک سرشو تکون داد و دستمو گرفت. +اره....بیا بریم. بعد باھم دیگھ سمت اشپزخونھ قصر حرکت کردیم. +من میگم کھھھھ غذا ببریم کنار برکھ +ھرچی تو بگی کوک. ١٠ دقیقھ تو اشپزخونھ بھ حرکات دست ھانا نگاه میکردیم کھ داشت واسمون عصرونھ درست میکرد. البتھ کھ دو جام خون ھم کنارش بھ عصرونھ اضافھ کرد کوک کھ با حس بوی خون تحریک شده بود ھی با زبونش لبشو خیس میکرد.
کنار گوشش پچ زدم. +خودتو کنترل کن تا برسیم برکھ. کوک پوکر نگام کرد +یاااا.....تو برای چی ھمش بھم نگاه میکنی.!؟ نگاھی بھ ھانا انداختم و بعد دستمو کنار کوک رو میز گذاشتم و کمی روش خم شدم.لبمو خیس کردم و گفتم +لازمھ یاداوری کنم کھ تو تنھا ومپایری ھستی کھ تشنھ خونشم!؟ کوک با استرس و خمالت سعی میکرد منو تز خودش دور کنھ +یاااا....برو اونور الان دردسر میشھ!!!!! از روش کنار رفتم و بھ میز تکیھ دادم +دیگھ تقریبا ھمھ میدونن. +شوخی میکنی دیگھ؟ جدی بھش نگاه کردم +شوخی ندارم......باید بدونن من عاشق کی شدم. +عام....لی.... +ھیسسس....امروز بھش فکر نمیکنیمم!!! دستمو گوشھ ھای لبش گذاشتم بالا کشیدم +بخند جونگکوکااااا!!!! جونگکوک جوری خندید کھ تقریباا ھمھ دندوناش معلوم شد. منم لبخندی بھش زدم.. ھانا با یھ سبد پر از خوراکی بھ طرفمون اومد. کوک با خوشحالی سبدو و گرفت
من رو بھ ھانا گفتم +راستی ھانا ممنونم بابت اون قضیھ ھانا چشمکی زد و رفت
😉
جونگکوک چشماشو ریز کرد +یااا قضیھ چیھ.!؟
لبامو جلو دادم و واسھ اینکھ حرسش بدم گفتم +خصوصیھ. و بعد وارد حیاط قصر شدیم تا سمت برکھ بریم وارد جنگل کھ شدیم کوک گردنم و گرفت و رو کمرم پرید +یااااا یواشششش +سنگین نیستم کھ! +عوضش من سنگینم وقتی رو شکمت بیوفتمو..... +یااااا.....تو چرا انقدر.... با شیطنت ابرومو بالا دادم +انقدر چی؟؟؟ سرشو تو گردنم فرو کرد +ھیچی اصن با صدای بلند خندیدم و وقتی برکھ رو دیدم گفتم +رسیدیم بچھ....بیا پایین جونکوک از کمرم پایین اومد و با دیدن برکھ لبخندی زد. +اگھ من اونروز نمیومدم اینجا.....ھیچوقت باھات اشنا نمیشدم تھ.... برگشت و محکم بغلم کرد +شاید زیاد از اون کارایی کھ تو میکنی انجام ندم...... +منظورت چیھ بچھ؟ +ھمون بوس و چیزای دیگھ. بعد سرشو تو قفسھ سینم قایم کرد +ولی منم دوست دارم سرشو بالا اورد و کوتاه لبامو بوسید و عقب رفت.
+خببب....بیا یھ چیزی بخوریم! بعد سرشو تو سبد کرد و زیر انداز انداخت
بعد خوردن دو تا تست کنار ھم رو زیر انداز دراز کشیدیم +ھی تھ. +ھوم؟ +کی فھمیدی دوسم داری؟ +بگم ھمون دقیقھ اول بھم میخندی؟ کوک اومد و رو شکمم نشست +یاااا.....شوخی ندارم +منم شوخی نکردم! ھمونجوری بھم زل زدیم.. ولی با صدای یھ نفر کوک با وحشت برگشت. +عاوووو ومپایرای عاشق ببخشید کھ فضای عاشقا نتون و بھم میریزم! لیسا بود.... بلند شدم و کوک و پشت سرم نگھ داشتم.. +نیاز نیست بترسین....اومدم بگم بھ زودی قراره مھمون قصرتون بشم.! و چشمکی زد و سمت قصر حرکت کرد. سریع برگشتم و شونھ ھای کوک و گرفتم +ھیچی نمیشھ خب؟من یھ نقشھ دارم! کوک برعکس چیزی کھ فکر میکردم خندید و گفت +بھت اعتماد دارم.!بیا بریم قصر ببینیم چخبره! و بعد سبد و زیر انداز و برداشت و حرکت کرد.
آدمین ( این فیک فیک خودم نیست )
۹۳۶
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.