پارت ۵
از زبان ا.ت:
وقتی دیدم جیمین رفته و از شرش خلاص شدم و در اتاق هم بازه از اتاقم اومدم بیرون و عمارت و حیاطش رو نگاه کردم همه ی جای این عمارت کوفتی نگهبان داشت منم نمیتونستم تنهایی از این فرار کنم و از شرشون خلاص شم رفتم به پشت حیاط عمارت دیدم اونجا زیاد دیوارش بلند نیست کسی هم اونجا نبود و چون پشت حیاط بود کسی فکرشو نمیکرد من برم اونجا و دیدم یه قسمت از دیوارش خیلی شوله هولش دادم و دیدم آجر هاش ریختن آروم آروم آجر هاش رو گزاشتم زمین و فرار کردم. خودمو رسوندم پیش یکی از دوستای صمیمیم که اسمش ریوجین بود من و اون از بچگی خیلی باهم صمیمی بودیم و من اون رو جای آبجی نداشتم میدونستم (علامتش&)
& به به چه خوب شد اومدی (بغلش میکنه)
_منم دلم برات کلی تنگ شده بود (بغلش میکنه و بعد همه ی ماجرای جیمین رو واسش تعریف میکنه)
از زبان جیمین:
بعد چند روز برگشتم به عمارت به عشق اینکه ملکه کوچولوم رو ببینم رسیدم به عمارت که دیدم همه نگهبانا ترسیدن و هیچی نمیگن آخه اینا چشون شده (علامت یکی از نگهبانه٪)
+ببینم خوب حواستون به ا.ت بود یه وقت فرار نکنه
٪ق....قربان
+چیه چیشده چتونه (داد)
٪قربان....ازتون خواهش میکنم مارو نکشید
+نکنه ا.ت در رفته؟؟
٪قربان..... لطفا بهمون فرصت بدید قول میدم پیداش کنم
+فقط اگه تا دوروز دیگه پیداش نکنین همتونو یه جا میکشم (داد)
رفتم تو اتاقم و توی اتاقم بوی عطر ا.ت رو میداد نمیدونم چیشد ولی یهو اشک تو چشام جمع شدن منی که یه مافیای خفن بودم که با بدترین چیزا حتی یه قطره اشک هم نمیریختم الان درد عشق باعث گریه ی من شده بود ینی درد عشق از همه ی درد های جهان بدتره؟؟
..................
وقتی دیدم جیمین رفته و از شرش خلاص شدم و در اتاق هم بازه از اتاقم اومدم بیرون و عمارت و حیاطش رو نگاه کردم همه ی جای این عمارت کوفتی نگهبان داشت منم نمیتونستم تنهایی از این فرار کنم و از شرشون خلاص شم رفتم به پشت حیاط عمارت دیدم اونجا زیاد دیوارش بلند نیست کسی هم اونجا نبود و چون پشت حیاط بود کسی فکرشو نمیکرد من برم اونجا و دیدم یه قسمت از دیوارش خیلی شوله هولش دادم و دیدم آجر هاش ریختن آروم آروم آجر هاش رو گزاشتم زمین و فرار کردم. خودمو رسوندم پیش یکی از دوستای صمیمیم که اسمش ریوجین بود من و اون از بچگی خیلی باهم صمیمی بودیم و من اون رو جای آبجی نداشتم میدونستم (علامتش&)
& به به چه خوب شد اومدی (بغلش میکنه)
_منم دلم برات کلی تنگ شده بود (بغلش میکنه و بعد همه ی ماجرای جیمین رو واسش تعریف میکنه)
از زبان جیمین:
بعد چند روز برگشتم به عمارت به عشق اینکه ملکه کوچولوم رو ببینم رسیدم به عمارت که دیدم همه نگهبانا ترسیدن و هیچی نمیگن آخه اینا چشون شده (علامت یکی از نگهبانه٪)
+ببینم خوب حواستون به ا.ت بود یه وقت فرار نکنه
٪ق....قربان
+چیه چیشده چتونه (داد)
٪قربان....ازتون خواهش میکنم مارو نکشید
+نکنه ا.ت در رفته؟؟
٪قربان..... لطفا بهمون فرصت بدید قول میدم پیداش کنم
+فقط اگه تا دوروز دیگه پیداش نکنین همتونو یه جا میکشم (داد)
رفتم تو اتاقم و توی اتاقم بوی عطر ا.ت رو میداد نمیدونم چیشد ولی یهو اشک تو چشام جمع شدن منی که یه مافیای خفن بودم که با بدترین چیزا حتی یه قطره اشک هم نمیریختم الان درد عشق باعث گریه ی من شده بود ینی درد عشق از همه ی درد های جهان بدتره؟؟
..................
۱۲.۸k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.