F2-P13
(6 ماه بعد )
ماه قبل برای به سر پرستی گرفتن یه بچه رفتیم بهزیستی
بهمون گفتن باید منتظر باشید تا ببینیم کدوم بچه باهاتون راحت تر کنار میاد
من گفتم:باشه ولی لطفا دختر باشه؟ چون بچه ای که ازم سقط شد هم دختر بود
گفتن:باشه
و امروز به من زنگ زدن و گفتن بریم بچه رو ببینیم
به ذوق به شوگا گفتم بیاد به بهزیستی و خودمم هم راهی اونجا شدم
از مطب اومدم بیرون و به منشی با ذوق گفتم:بالاخره یه بچه پیدا شددد
امروز برو خونه و حقوق این ماه و ماه ایندتو الان میریزم به حسابت
منشی با لبخند گفت:خانم مبارکتون باشه به سلامتی ممنونم
با ذوق رفتم سمت ماشین و راهی اونجا شدم
وقتی رسیدم اونجا شوگا رو دیدم که زودتر از من رسیده
پیاده شدم و بغلش کردم
گفتم:دیدی بالاخره شدددد
گفت:اره دیدی بهت گفتم بالاخره ماهم صاحب بچه میشیم؟
از بغلش جدا شدم و یه بوسه به لبش زدم
گفتم:خریدارو واسه بچه کردی؟
گفت:اره و از ماشین اوردشون بیرون
رفتیم داخل و به مدیر اونجا سلام کردم و دست دادم
گفت:خوش اومدید بفرمایید برین تو اون اتاق من راهنماییتون میکنم
وقتی رسیدیم دم در اتاق مدیر گفت:ببینید این دختر خیلی خجالتیه اولش شاید چیزی نگه اما وقتی یخش اب شه خیلی شیطون میشه
منو شوگا هم گفتیم:باشه و رفتیم داخل
دیدیم که یه دختر حدود 7یا8 ساله است رفتیم با مهربونی جلوش نشستیم و من اول شروع به صحبت کردم:سلام...چه دختر نازو خوشگای هستی شما..اسمت چیه جذاب؟
دیدم صحبت نکرد
گفتم:خب اسم من ا/ت هست و این مرد خوشتیپ کنارمم اسمش شوگاس حالا بگو تو اسمت چیه؟
همینجور مبهوت به من و شوگا نگاه کرد
بعد با صدای اروم گفت:ها یون
گفتم:چه اسم قشنگی
اشاره کردم به شوگا که با دختره حرف بزنه اون از دختره خجالتی تر بود😂🥲
اونم گفت:خب ببین دختر خوشگله این کادوها واسه شماش کادوارو گذاشت روی میز و گذاشت جلوی دختره
بعد من لبخند زدم و گفتم:خب میخوای بزشون کنی ببینی توش چیه؟
گفت:میشه منو ازینجا نبرین؟من میخوام پیش دوستام بمونم
یه نگاه به شوگا انداختم و بلند شدم و رفتم دختره رو بغل کردم وگفتم:معلومه که میشه من که نمیخوام تورو به زور ازینجا ببرم
گفت:اخه مدیر اینجا منو مجبور کرده میگه باید حتما با اینا بری تروخدا بگین خودتون مارو نخواستین(گریه)
شوگا با لبخند گفت:ما حتما برات این کارو میکنیم عزیزم بزور که نمیتونیم ببریمت خونمون
دختره گفت:خب من بهتون دروغ گفتم تا ببینم واقعا پدر و مادر خوبی میشید یا نه که فهمیدم عالیین
من و شوگا زدیم زیر خنده
گفتم:یااا تو از منم شیطون تری هااا
شوگا گفت:وای بدبخت شدم😂🥲
گفتم:حالا با ما میای یا نه؟
گفت:باید بهم فرصت بدین تا فک کنم
گفتیم :حتما
بعد من گفتم:تازه وقتی اومدی پیش ما هفته ای 1 بار یا حتی بیشتر میاریمت اینجا تا دوستات رو ببینی چطوره؟
گفت:واقعا؟ شما فوق العاده این
گفتم:همونطور ه تو اینقدر کیوت و شیطنی
شوگا گفت:حالا بگو ببینم چن سالته دختری که دلمونو بردی
گفت:7 سالمه
گفتم:عالیه درموردمون فکن ما هفته دیگه میایم بهت سر میزنیم
شوگا خیلی اروم گفت:راستی درباره مدیرتون راست گفتی؟
دختره خندید و گفت:نه مدیرمون تفاقا خیلی هم مهربونه
گفتم:خب خدارو شکر ما بریم دیگه عزیزم..راستی چی دوست داری دفعه بعد برات کادو بیاریم؟
گفت:خبببب ....بزارین فک کنم....خودتون چطوره؟
خندیدیم و من گفتم:تو فوق العاده ای حتما خودم برات یهه چیز خوشگلی میخرم و میارم باشه؟
گفت:خودتون کافیین اما حالا که اصرار دارین باشه
شوگا بلند شد و گونه دخترع رو بوسید و گفت:شیرین زبون کی بودی تو؟
بلند شدم و رفتم سر دختره رو بوسیدم و گفتم:عزیزم قشنگ فکراتو بکن باشه؟ببین ما لیاقتت رو داریم که پدر مادرت باشیم؟
گفت:یا من لیاقت اینو دارم که فرزند شما باشم؟
خندیدم و گفتم:توکهه حتما لیاقت داری عزیزم هفتهد بعد میبینمت وبا شوگا رفتیم بیرون...
ماه قبل برای به سر پرستی گرفتن یه بچه رفتیم بهزیستی
بهمون گفتن باید منتظر باشید تا ببینیم کدوم بچه باهاتون راحت تر کنار میاد
من گفتم:باشه ولی لطفا دختر باشه؟ چون بچه ای که ازم سقط شد هم دختر بود
گفتن:باشه
و امروز به من زنگ زدن و گفتن بریم بچه رو ببینیم
به ذوق به شوگا گفتم بیاد به بهزیستی و خودمم هم راهی اونجا شدم
از مطب اومدم بیرون و به منشی با ذوق گفتم:بالاخره یه بچه پیدا شددد
امروز برو خونه و حقوق این ماه و ماه ایندتو الان میریزم به حسابت
منشی با لبخند گفت:خانم مبارکتون باشه به سلامتی ممنونم
با ذوق رفتم سمت ماشین و راهی اونجا شدم
وقتی رسیدم اونجا شوگا رو دیدم که زودتر از من رسیده
پیاده شدم و بغلش کردم
گفتم:دیدی بالاخره شدددد
گفت:اره دیدی بهت گفتم بالاخره ماهم صاحب بچه میشیم؟
از بغلش جدا شدم و یه بوسه به لبش زدم
گفتم:خریدارو واسه بچه کردی؟
گفت:اره و از ماشین اوردشون بیرون
رفتیم داخل و به مدیر اونجا سلام کردم و دست دادم
گفت:خوش اومدید بفرمایید برین تو اون اتاق من راهنماییتون میکنم
وقتی رسیدیم دم در اتاق مدیر گفت:ببینید این دختر خیلی خجالتیه اولش شاید چیزی نگه اما وقتی یخش اب شه خیلی شیطون میشه
منو شوگا هم گفتیم:باشه و رفتیم داخل
دیدیم که یه دختر حدود 7یا8 ساله است رفتیم با مهربونی جلوش نشستیم و من اول شروع به صحبت کردم:سلام...چه دختر نازو خوشگای هستی شما..اسمت چیه جذاب؟
دیدم صحبت نکرد
گفتم:خب اسم من ا/ت هست و این مرد خوشتیپ کنارمم اسمش شوگاس حالا بگو تو اسمت چیه؟
همینجور مبهوت به من و شوگا نگاه کرد
بعد با صدای اروم گفت:ها یون
گفتم:چه اسم قشنگی
اشاره کردم به شوگا که با دختره حرف بزنه اون از دختره خجالتی تر بود😂🥲
اونم گفت:خب ببین دختر خوشگله این کادوها واسه شماش کادوارو گذاشت روی میز و گذاشت جلوی دختره
بعد من لبخند زدم و گفتم:خب میخوای بزشون کنی ببینی توش چیه؟
گفت:میشه منو ازینجا نبرین؟من میخوام پیش دوستام بمونم
یه نگاه به شوگا انداختم و بلند شدم و رفتم دختره رو بغل کردم وگفتم:معلومه که میشه من که نمیخوام تورو به زور ازینجا ببرم
گفت:اخه مدیر اینجا منو مجبور کرده میگه باید حتما با اینا بری تروخدا بگین خودتون مارو نخواستین(گریه)
شوگا با لبخند گفت:ما حتما برات این کارو میکنیم عزیزم بزور که نمیتونیم ببریمت خونمون
دختره گفت:خب من بهتون دروغ گفتم تا ببینم واقعا پدر و مادر خوبی میشید یا نه که فهمیدم عالیین
من و شوگا زدیم زیر خنده
گفتم:یااا تو از منم شیطون تری هااا
شوگا گفت:وای بدبخت شدم😂🥲
گفتم:حالا با ما میای یا نه؟
گفت:باید بهم فرصت بدین تا فک کنم
گفتیم :حتما
بعد من گفتم:تازه وقتی اومدی پیش ما هفته ای 1 بار یا حتی بیشتر میاریمت اینجا تا دوستات رو ببینی چطوره؟
گفت:واقعا؟ شما فوق العاده این
گفتم:همونطور ه تو اینقدر کیوت و شیطنی
شوگا گفت:حالا بگو ببینم چن سالته دختری که دلمونو بردی
گفت:7 سالمه
گفتم:عالیه درموردمون فکن ما هفته دیگه میایم بهت سر میزنیم
شوگا خیلی اروم گفت:راستی درباره مدیرتون راست گفتی؟
دختره خندید و گفت:نه مدیرمون تفاقا خیلی هم مهربونه
گفتم:خب خدارو شکر ما بریم دیگه عزیزم..راستی چی دوست داری دفعه بعد برات کادو بیاریم؟
گفت:خبببب ....بزارین فک کنم....خودتون چطوره؟
خندیدیم و من گفتم:تو فوق العاده ای حتما خودم برات یهه چیز خوشگلی میخرم و میارم باشه؟
گفت:خودتون کافیین اما حالا که اصرار دارین باشه
شوگا بلند شد و گونه دخترع رو بوسید و گفت:شیرین زبون کی بودی تو؟
بلند شدم و رفتم سر دختره رو بوسیدم و گفتم:عزیزم قشنگ فکراتو بکن باشه؟ببین ما لیاقتت رو داریم که پدر مادرت باشیم؟
گفت:یا من لیاقت اینو دارم که فرزند شما باشم؟
خندیدم و گفتم:توکهه حتما لیاقت داری عزیزم هفتهد بعد میبینمت وبا شوگا رفتیم بیرون...
۴.۸k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.