Killer hunny 🐰
part3
+لینا حالت خوبه
منم رفتم پایین
×راوی ویو
× کوک هم از لب چاله پرید پایین وقتی رسید دید لینا حالش خوبه چشمش خورد به یه ماسک که شبیه خرگوش بود برش داشت که یک دفعه
تخم چشمانش از اسمان شب هم سیاه تر ترک خوردن صورتش از ترکان دیوار عمیق تر قرمزی خونی که از چشمان و دهانش به بیرون میریخت از به سیاهی تخم چشمانش میزد یک دفعه ماسک به سمت صورتش کشیده و روی صورتش چسبید دخترک داستان فرار کرد و به سمت شهر رفت بعدش پیش دوست بچگیشون تهیونگ که افسر پلیس بود
&تهیونگا تهیونگا
-چیشده
کل داستان رو دخترک وحشت زده تعریف کرد که
-باشه اروم باش دختر جون جوری که تو میگی انگار کل دنیا خراب شده
⊰پرش زمانی به یک هفته بعد⊱
تهیونگ ویو
توی این هفته آمار قتل ها زیاد شده ولی همشون به بد ترین شکل ممکن بود و هر جنازه هم یه بلای متفاوت سرش امده بود مثلا یکی دست و پاهاش از بدنش جدا شده یکی تیکه تیکه شده بود یکی.............. داشتم فکر میکردم که این کار کدوم از قاتل هاس که صدای در ریشه های افکارم رو پاره کرد
-بله
یک دختر کوچیک با عروسک تدی امد داخل و یه عکس نشون داد و گفت
مامانم رو ابن اقاهه شکنجه کرده مامانم مرده
امکان نداره این کوک باشه نه زنگ زدم به لینا که بیاد
-لینا خوب ببین این خودشه
&اره این کوکی منه
-امکان نداره اون قاتل باشه
&نمیدونم ولی این همون ماسکه و فرد پشت اون ماسک کوکیه منه
پرش زمانی به فردا
دیروز رفتم به همون جنگل اما چیز عجیبی ندیدم وقتی برگشتم ته یونگ پشت در خونم نشسته بود و داشت با خودش حرف میزد
+لینا حالت خوبه
منم رفتم پایین
×راوی ویو
× کوک هم از لب چاله پرید پایین وقتی رسید دید لینا حالش خوبه چشمش خورد به یه ماسک که شبیه خرگوش بود برش داشت که یک دفعه
تخم چشمانش از اسمان شب هم سیاه تر ترک خوردن صورتش از ترکان دیوار عمیق تر قرمزی خونی که از چشمان و دهانش به بیرون میریخت از به سیاهی تخم چشمانش میزد یک دفعه ماسک به سمت صورتش کشیده و روی صورتش چسبید دخترک داستان فرار کرد و به سمت شهر رفت بعدش پیش دوست بچگیشون تهیونگ که افسر پلیس بود
&تهیونگا تهیونگا
-چیشده
کل داستان رو دخترک وحشت زده تعریف کرد که
-باشه اروم باش دختر جون جوری که تو میگی انگار کل دنیا خراب شده
⊰پرش زمانی به یک هفته بعد⊱
تهیونگ ویو
توی این هفته آمار قتل ها زیاد شده ولی همشون به بد ترین شکل ممکن بود و هر جنازه هم یه بلای متفاوت سرش امده بود مثلا یکی دست و پاهاش از بدنش جدا شده یکی تیکه تیکه شده بود یکی.............. داشتم فکر میکردم که این کار کدوم از قاتل هاس که صدای در ریشه های افکارم رو پاره کرد
-بله
یک دختر کوچیک با عروسک تدی امد داخل و یه عکس نشون داد و گفت
مامانم رو ابن اقاهه شکنجه کرده مامانم مرده
امکان نداره این کوک باشه نه زنگ زدم به لینا که بیاد
-لینا خوب ببین این خودشه
&اره این کوکی منه
-امکان نداره اون قاتل باشه
&نمیدونم ولی این همون ماسکه و فرد پشت اون ماسک کوکیه منه
پرش زمانی به فردا
دیروز رفتم به همون جنگل اما چیز عجیبی ندیدم وقتی برگشتم ته یونگ پشت در خونم نشسته بود و داشت با خودش حرف میزد
۱۳.۶k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.