✦✧✧ - ✧✧✦ اجـبــار p▪︎²⁷

کپ کرده بودم و بهش نگاه میکردم اون واقعا خیلی خوبه(پس چی🥲)
+خب بریم ادامه آموزش
یکساعت بعد:
_خسته شدم دیگه خوبه یکم یاد گرفتم
+آره بیا بریم داخل
جونگ کوک از آب اومد بیرون منم میخواستم بیام که پام از لبه ی استخر لیز خورد وااای نههه دیگه کارم تمومه داشتم می‌افتادم که جونگ کوک کمرم و کشید سمت خودش الان تقریبا تو بغلش بودم و اون لخت بود....
+خوبی؟
_آ...آره ...ممنون
اون خونسرد رفت داخل ولی من قلبم تند میزد رفتم داخل و لباسمو عوض کردم و رفتم پایین
+تقریبا یه ساعته دیگه وقت ناهاره میای یه چیزی درست کنیم
_آ..آ..ره ولی
+ولی چی
_من زیاد آشپزی بلد نیستم
+(خنده) میدونم تو هیچی بلد نیستی
_یاااااا مسخره ام نکن
+خیلی خب بیا بریم یه چیزی درست کنیم
اون داشت مواد و آماده میکرد منم که کاری از دستم بر نمی اومد نشستم رو کابینت تا کارای کوچیک و انجام بدم و هی از چیزای رو میز برمی‌داشتم و می‌خوردم که یهو جونگ کوک اومد جلوم و دستاش و گذاشت کنارم رو کابینت(امید وارم فهمیده باشین) و اومد نزدیک صورتم
+به نظرم دست به اینا نزن همشو میخوری بی ناهار میشیم
و رفت اون خوب میتونست منو تحت تاثیر قرار بده اون حتی موقع آشپزی هم جذاب بود ...

#فیک #فیک_جونگکوک #کیپاپ #بی_تی_اس
#BTS #BTS_ARMY #K_pop #Jungkook