تیمارستان انسان ها p10
ویو جولی
_راستشو بخوای..منم بهت یه چیزایی رو نگفتم..
_چه چیزایی؟
_من اصلا اسمم جولی نیست که..جیمین هم برادر کوچیکمه..من..اسمم..ماریاست..
_تو..به من..دروغ گفتی؟..من..من فک کردم میتونیم یه رابطه خوب داشته باشیم..
_توهم به من نگفته بودی تومور مغزی داری..وگرنه..من عاشقت نمیشدم وقتی میدونستم قراره از دستت بدم..همتون همینجوری این..
_ماریا خواهش میکنم..
_همینجا بمون..میرم خرید کنم و بیام..بهم زنگ بزن..
ویو ماریا
از خونه زدم بیرون و رفتم کافه تا یکم داستان و باور کنم..یه پسر که یه میز باهام فاصله داشت اومد و گفت:سلام..میشه من اینجا بشینم؟
_اومم..حتما..
_اسمتون؟
_برای چی میپرسین؟(عصبی)
_اممم..میشه...میشه..باهم.
.رابطه داشته باشیم؟..
_چی؟
_ببخشی...
_ماریا..اسم خودت؟..
_تهیونگ..کیم تهیونگ..میگن دو نفر از تیمارستان فرار کردن و داستان خیلی خطرناک شده..همه جا دنبال اونان..اگه بگیرنشون کلی شکنجشون میدن..بعضیا هم میگن اونا آدم هایی بودن که مشکل روانی نداشتن..
_میشه بحثو عوض کنیم؟من علاقه زیادی به دونستن جامعه ندارم..
_میبخشید.. من فعلا باید برم..
ته دلم سرد شد..باید برمیگشتم خونه که گوشیم زنگ خورد..
<مکالمه>
_بله؟
_این دوستتو گرفتیم..اگه سریع نیای اونقدر شکنجش میکنیم که جلوت جون بده..
<پایان مکالمه>
نه..حالا جونگ کوکم گرفتن..تنها کاری که میتونم بکنم اینه که خودمو برسونم اونجا..
_راستشو بخوای..منم بهت یه چیزایی رو نگفتم..
_چه چیزایی؟
_من اصلا اسمم جولی نیست که..جیمین هم برادر کوچیکمه..من..اسمم..ماریاست..
_تو..به من..دروغ گفتی؟..من..من فک کردم میتونیم یه رابطه خوب داشته باشیم..
_توهم به من نگفته بودی تومور مغزی داری..وگرنه..من عاشقت نمیشدم وقتی میدونستم قراره از دستت بدم..همتون همینجوری این..
_ماریا خواهش میکنم..
_همینجا بمون..میرم خرید کنم و بیام..بهم زنگ بزن..
ویو ماریا
از خونه زدم بیرون و رفتم کافه تا یکم داستان و باور کنم..یه پسر که یه میز باهام فاصله داشت اومد و گفت:سلام..میشه من اینجا بشینم؟
_اومم..حتما..
_اسمتون؟
_برای چی میپرسین؟(عصبی)
_اممم..میشه...میشه..باهم.
.رابطه داشته باشیم؟..
_چی؟
_ببخشی...
_ماریا..اسم خودت؟..
_تهیونگ..کیم تهیونگ..میگن دو نفر از تیمارستان فرار کردن و داستان خیلی خطرناک شده..همه جا دنبال اونان..اگه بگیرنشون کلی شکنجشون میدن..بعضیا هم میگن اونا آدم هایی بودن که مشکل روانی نداشتن..
_میشه بحثو عوض کنیم؟من علاقه زیادی به دونستن جامعه ندارم..
_میبخشید.. من فعلا باید برم..
ته دلم سرد شد..باید برمیگشتم خونه که گوشیم زنگ خورد..
<مکالمه>
_بله؟
_این دوستتو گرفتیم..اگه سریع نیای اونقدر شکنجش میکنیم که جلوت جون بده..
<پایان مکالمه>
نه..حالا جونگ کوکم گرفتن..تنها کاری که میتونم بکنم اینه که خودمو برسونم اونجا..
۴.۴k
۱۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.