پرستار p:4
ویو ات:
صبح ساعت 6 و نیم از خواب پاشدم دیدم رو تخت خودمم
:ولی من دیشب تو اتاق هان خوابیده بودم یعنی... *دستش رو گرفت جلو صورتش
تهیونگ منو اورده اینجا؟؟؟
از افکارم خارج شدم و پاشدم رفتم دستشویی و کارام رو انجام دادم و از اتاق خارج شدم. تهیونگ و هان هنوز خواب بودند. پس رفتم سمت اشپزخونه و خواستم صبحونه اماده کنم. شروع کردم و دنبال وسایل اشپزی گشتم.
15 مین بعد:
صبحونه داشت کامل اماده میشد که دیدم تهیونگ با تیشرت و شلوار مشکی وارد اشپزخونه شد
تهیونگ:داری چکار میکنی؟؟
ا.ت:اوه سلام صبحتون بخیر. دارم صبحونه واسه هان... و ش.. شما درست میکنم
ته:اومم *لبخند.خیلی ممنون
ا.ت:خب من برم هان رو بیدار کنم ساعت 7 عه
ته:منم میام بیا بریم
+باشه
ات:وارد اتاق هان شدیم که دیدیم عین فرشته ها خوابیده. به سمتش رفتم و موهاش رو نوازش کردم اروم د گوشش زمزمه کردم:هان؟؟ قشنگم پاشو صبح شده
هان:اروم چشماش رو باز کرد و خمیازه کشید
:مامانیی
ا.ت:جانم بیدار شدی؟؟
هان*دستش رو به نشونه اینکه بغلش کنه دراز میکنه
ا. ت:بغلش کردم و اوردمش بالا
+صبحت بخیر کوچولو
ته:*لبخندی زد و به سمت ا.ت و هان رفت و گونه هان رو بوسید
هان:بابایی
ته:بیا بغل بابا ببینم
هان:با اکراه از بغل ا.ت رفت بیرون و رفت تو بغل تهیونگ
ا. ت:خب بریم صبحونه بهت بدم بخوری
هان:بلام صبحونه دلست کلدی؟ *ذوق
ا.ت:ارهه بیا بریم
ا.ت ویو:وارد اشپزخونه شدم و از قبل میزو چیده بودم
هان:اخجوون خوراکیی. بابا بزار برم بغل مامانیی
تهیونگ:منو فروختی؟؟ *حالت بچگونه
هان:نهه ولی اخه همیشه بغل توم میخوام برم پیش مامانی
تهیونگ:باشه بروو
ا.ت:لبخند.. به سمت هان رفتم و اروم بغلش کردم و نشستم روی صندلی و هان رو گزاشتم رو پام که تهیونگم نشست رو صندلی
تهیونگ:خیلی ممنونم
ا. ت:ببخشید اگه چیزی کمه چون وسایل اشپزی زیادی نداشتید
ته:اره درسته من خودم زیاد اشپزی نمیکنم و از بیرون غذا سفارش میدیم ولی الان میرم خرید و وسایل لازم رو میخرم
ا.ت:خیلی ممنون
هان:مامانی بهم شیر تاتائو بده
ا.ت:نه هان ببین برات شیر ساده ریختم بخوری بزرگ بشی. شیر کاکائو برات بده خب؟؟ اگه شیر ساده بخوری قول میدم بریم بازی کنیم باشه؟؟
هان:ولی.. باجه
*ا.ت:لیوان شیر رو به سمت دهنش بردم و اروم خورد. افرین پس کوچولو
تهیونگ:تعجب.ولی چطوری؟؟ من هرکاری میکنم شیر ساده نمیخوره
ا.ت*خنده.نیمدونم
هان:چون مامان گفت بخوری زود بزرگ میشی بعدشم مامانی قراره باهام بازی کنه
هان:*به سمت میز خم شد و تو قاشق خامه ریخت و جلو دهن ا.ت گرفت:مامان توم بخورر
ا.ت:اوه مرسی عزیزم *هان قاشق رو گذاشت تو دهن ا.ت که لب ا.ت خامه ای شد
تهیونگ:لبتون خامه ای شده
ا.ت:اوه واقعا؟ کجاش؟؟ *دستش رو رو لبش میکشه
تهیونگ:نه صبر کنید *به سمت ا.ت خب میشه و انگشت شصتش رو روی لب ا.ت میکشه.. .
شریط پارت بعد:17 لایک_10 کامنت
صبح ساعت 6 و نیم از خواب پاشدم دیدم رو تخت خودمم
:ولی من دیشب تو اتاق هان خوابیده بودم یعنی... *دستش رو گرفت جلو صورتش
تهیونگ منو اورده اینجا؟؟؟
از افکارم خارج شدم و پاشدم رفتم دستشویی و کارام رو انجام دادم و از اتاق خارج شدم. تهیونگ و هان هنوز خواب بودند. پس رفتم سمت اشپزخونه و خواستم صبحونه اماده کنم. شروع کردم و دنبال وسایل اشپزی گشتم.
15 مین بعد:
صبحونه داشت کامل اماده میشد که دیدم تهیونگ با تیشرت و شلوار مشکی وارد اشپزخونه شد
تهیونگ:داری چکار میکنی؟؟
ا.ت:اوه سلام صبحتون بخیر. دارم صبحونه واسه هان... و ش.. شما درست میکنم
ته:اومم *لبخند.خیلی ممنون
ا.ت:خب من برم هان رو بیدار کنم ساعت 7 عه
ته:منم میام بیا بریم
+باشه
ات:وارد اتاق هان شدیم که دیدیم عین فرشته ها خوابیده. به سمتش رفتم و موهاش رو نوازش کردم اروم د گوشش زمزمه کردم:هان؟؟ قشنگم پاشو صبح شده
هان:اروم چشماش رو باز کرد و خمیازه کشید
:مامانیی
ا.ت:جانم بیدار شدی؟؟
هان*دستش رو به نشونه اینکه بغلش کنه دراز میکنه
ا. ت:بغلش کردم و اوردمش بالا
+صبحت بخیر کوچولو
ته:*لبخندی زد و به سمت ا.ت و هان رفت و گونه هان رو بوسید
هان:بابایی
ته:بیا بغل بابا ببینم
هان:با اکراه از بغل ا.ت رفت بیرون و رفت تو بغل تهیونگ
ا. ت:خب بریم صبحونه بهت بدم بخوری
هان:بلام صبحونه دلست کلدی؟ *ذوق
ا.ت:ارهه بیا بریم
ا.ت ویو:وارد اشپزخونه شدم و از قبل میزو چیده بودم
هان:اخجوون خوراکیی. بابا بزار برم بغل مامانیی
تهیونگ:منو فروختی؟؟ *حالت بچگونه
هان:نهه ولی اخه همیشه بغل توم میخوام برم پیش مامانی
تهیونگ:باشه بروو
ا.ت:لبخند.. به سمت هان رفتم و اروم بغلش کردم و نشستم روی صندلی و هان رو گزاشتم رو پام که تهیونگم نشست رو صندلی
تهیونگ:خیلی ممنونم
ا. ت:ببخشید اگه چیزی کمه چون وسایل اشپزی زیادی نداشتید
ته:اره درسته من خودم زیاد اشپزی نمیکنم و از بیرون غذا سفارش میدیم ولی الان میرم خرید و وسایل لازم رو میخرم
ا.ت:خیلی ممنون
هان:مامانی بهم شیر تاتائو بده
ا.ت:نه هان ببین برات شیر ساده ریختم بخوری بزرگ بشی. شیر کاکائو برات بده خب؟؟ اگه شیر ساده بخوری قول میدم بریم بازی کنیم باشه؟؟
هان:ولی.. باجه
*ا.ت:لیوان شیر رو به سمت دهنش بردم و اروم خورد. افرین پس کوچولو
تهیونگ:تعجب.ولی چطوری؟؟ من هرکاری میکنم شیر ساده نمیخوره
ا.ت*خنده.نیمدونم
هان:چون مامان گفت بخوری زود بزرگ میشی بعدشم مامانی قراره باهام بازی کنه
هان:*به سمت میز خم شد و تو قاشق خامه ریخت و جلو دهن ا.ت گرفت:مامان توم بخورر
ا.ت:اوه مرسی عزیزم *هان قاشق رو گذاشت تو دهن ا.ت که لب ا.ت خامه ای شد
تهیونگ:لبتون خامه ای شده
ا.ت:اوه واقعا؟ کجاش؟؟ *دستش رو رو لبش میکشه
تهیونگ:نه صبر کنید *به سمت ا.ت خب میشه و انگشت شصتش رو روی لب ا.ت میکشه.. .
شریط پارت بعد:17 لایک_10 کامنت
۱۹.۱k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.