پایان فلش بک
پایان فلش بک
سرم رو بالا آوردم که دیدم پرستار اومد از اتاق بیرون سریع با پسرا بلند شدیم و سمتش رفتیم
جیهوپ : حال خواهرم چطوره؟ میتونم ببینمش؟ چرا این شکلی شده ؟
پرستار : آروم یکی یکی حال ایشون خوبه فعلا جلوی خون ریزی رو گرفتیم خون زیادی از دست دادن بهشون خون تزریق کردیم فعلا بی هوشن تا چند دقیقه دیه بهشون میان
تهیونگ: دلیلش رو پیدا نکردین که چرا اینطوری شدن
پرستار: فقط فهمیدیم زخماشون با چاقوعه بهتره از خودشون بپرسید ...........من دیگه میرم
با حرفی که دکتر زد تعجب کردم چاقو از کجا کی چرا با پسرا رفتیم سمت اتاق ات که در باز شد یه پرستار اومد بیرون
جیهوپ: میتونم ببینمش؟
پرستار: آره ولی سر و صدا نکنید به هوش اومده میتونین امروز مرخصش کنید مواظب تغذیش باشید بدنش ضعیفه باید استراحت کنه
جیهوپ: چشم حتما
رفتیم با پسرا داخل دیدم ات داره گریه میکنه متوجه حضور ما نشو رفتم و بغلش کردم
ات ویو
از خواب بیدار شدم اولین چیزی که دیدم سرم و وسایل پزشکی بود بعد یکم دقت کردم یه پرستار کنارم بود
ات: من اینجا چیکار میکنم ( بی حال)
پرستار: بیدار شدی
ات: کی منو اینجا آورده( بی حال)
پرستار: برادرت خوش بحالت همچین برادری داری خیلی نگرانته
ات: اما اونکه فرانسه بود
پرستار: خب من میرم چیزی خواستی بگو
با گفتن این جمله رفت بلند شدم نشستم که یادم اومد دیشب چی نتونستم تحمل کنم بغضی که چند سال تو گلوم بود رو خالی کردم پاهام رو بغل کردم و گریه میکردم که حس کردم یکی بغلم کرده سرم رو بالا آوردم دیدم جیهوپه
ات:
سرم رو بالا آوردم که دیدم پرستار اومد از اتاق بیرون سریع با پسرا بلند شدیم و سمتش رفتیم
جیهوپ : حال خواهرم چطوره؟ میتونم ببینمش؟ چرا این شکلی شده ؟
پرستار : آروم یکی یکی حال ایشون خوبه فعلا جلوی خون ریزی رو گرفتیم خون زیادی از دست دادن بهشون خون تزریق کردیم فعلا بی هوشن تا چند دقیقه دیه بهشون میان
تهیونگ: دلیلش رو پیدا نکردین که چرا اینطوری شدن
پرستار: فقط فهمیدیم زخماشون با چاقوعه بهتره از خودشون بپرسید ...........من دیگه میرم
با حرفی که دکتر زد تعجب کردم چاقو از کجا کی چرا با پسرا رفتیم سمت اتاق ات که در باز شد یه پرستار اومد بیرون
جیهوپ: میتونم ببینمش؟
پرستار: آره ولی سر و صدا نکنید به هوش اومده میتونین امروز مرخصش کنید مواظب تغذیش باشید بدنش ضعیفه باید استراحت کنه
جیهوپ: چشم حتما
رفتیم با پسرا داخل دیدم ات داره گریه میکنه متوجه حضور ما نشو رفتم و بغلش کردم
ات ویو
از خواب بیدار شدم اولین چیزی که دیدم سرم و وسایل پزشکی بود بعد یکم دقت کردم یه پرستار کنارم بود
ات: من اینجا چیکار میکنم ( بی حال)
پرستار: بیدار شدی
ات: کی منو اینجا آورده( بی حال)
پرستار: برادرت خوش بحالت همچین برادری داری خیلی نگرانته
ات: اما اونکه فرانسه بود
پرستار: خب من میرم چیزی خواستی بگو
با گفتن این جمله رفت بلند شدم نشستم که یادم اومد دیشب چی نتونستم تحمل کنم بغضی که چند سال تو گلوم بود رو خالی کردم پاهام رو بغل کردم و گریه میکردم که حس کردم یکی بغلم کرده سرم رو بالا آوردم دیدم جیهوپه
ات:
۲.۵k
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.