پدر و مادر لیا تازه ترکش کرده بودن
پدر و مادر لیا تازه ترکش کرده بودن
اما لیا حس خوبی به یتیم خونه نداشت از بالای یتیم خونه نگاه کرد و چشمش به پنجره طبقه بالای یتیم خونه افتاد یه پسر پشت پنجره بود
لیا اهمیت نداد و با استرس رفت داخل یتیم خونه و دید کل بچه های یتیم خونه دارن درباره لیا حرف میزنن لیا از یه دختر پرسید:میتونم بپرسم چیشده؟
دختره: برات خیلی ناراحتم
لیا:چرا؟
دختره: گیره اون پسر.......
اون پسر اومد پشت سر دختره و یه چاقو گذاشت رو گردنش و بهش گفت هیچی به لیا نگه
دختره آروم گفت: ب.باش.باشه
پسره دختره رو ول کرد و قدم قدم به سوی لیا میرفت و لیا هم که نمیدونست چیکار کنه همونجا وایساد
پسره: اسم من تایچی هست و فکر کنم اسم توهم لیا باشه
لیا خیلییییییی آروم: آره
تایچی: پس درست حدس زدم
لیا هم که کل انرژی شو جمع کرده بود یه لگد تایچی رو مهمون کرد
یوهاهاهاهاهاها تایچی چیکار کرد؟ چی گفت؟
اما لیا حس خوبی به یتیم خونه نداشت از بالای یتیم خونه نگاه کرد و چشمش به پنجره طبقه بالای یتیم خونه افتاد یه پسر پشت پنجره بود
لیا اهمیت نداد و با استرس رفت داخل یتیم خونه و دید کل بچه های یتیم خونه دارن درباره لیا حرف میزنن لیا از یه دختر پرسید:میتونم بپرسم چیشده؟
دختره: برات خیلی ناراحتم
لیا:چرا؟
دختره: گیره اون پسر.......
اون پسر اومد پشت سر دختره و یه چاقو گذاشت رو گردنش و بهش گفت هیچی به لیا نگه
دختره آروم گفت: ب.باش.باشه
پسره دختره رو ول کرد و قدم قدم به سوی لیا میرفت و لیا هم که نمیدونست چیکار کنه همونجا وایساد
پسره: اسم من تایچی هست و فکر کنم اسم توهم لیا باشه
لیا خیلییییییی آروم: آره
تایچی: پس درست حدس زدم
لیا هم که کل انرژی شو جمع کرده بود یه لگد تایچی رو مهمون کرد
یوهاهاهاهاهاها تایچی چیکار کرد؟ چی گفت؟
۲.۵k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.