دختر خوانده ی هیولا پارت سی و هشتم
•••دختر خوانده ی هیولا•••
•••پارت سی و هشت•••
"آریانا"
داشتم قهوه میخورم تا استرسمو از بین ببرم که مارگارت زد رو شونه ام: ببین کی اینجاس! خانومی که جواب تلفنشم نمیده!
کم مونده بود لیوان قهوه از دستم بیوفته. سریع گذاشتم رو میز دفتر مدرسه و گفتم: به به سلامتم که خوردی مارگارت خانوم.
مارگارت دستاشو گذاشت به کمرش و گفت: به نظر که حالت خوبه. اره؟
- به لطف تو عالیم رومخ جون.
مارگارت- هه هه هه.. ببینم..
چرخیدم سمتش و اروم گفت: دیگه که فکر خودکشی اینا نداری...؟
- چی؟ نه بابا. دیگه غلط بکنم.
مارگارت- افرین. دیشب سکته ام دادی. فکر کردم تنها شدم.
نشست روبروم و دفترشو گذاشت رو میز.
- امروز جلسه ی اولیاست. اره؟
مارگارت- اره. باید با مادر ماشل حرف بزنم.. بچه ی قول تشنش اصلا ریاضی نمیخونه. منم زورم بهش نمیرسه..
- هعی..
مارگارت- میگم..
•••پارت سی و هشت•••
"آریانا"
داشتم قهوه میخورم تا استرسمو از بین ببرم که مارگارت زد رو شونه ام: ببین کی اینجاس! خانومی که جواب تلفنشم نمیده!
کم مونده بود لیوان قهوه از دستم بیوفته. سریع گذاشتم رو میز دفتر مدرسه و گفتم: به به سلامتم که خوردی مارگارت خانوم.
مارگارت دستاشو گذاشت به کمرش و گفت: به نظر که حالت خوبه. اره؟
- به لطف تو عالیم رومخ جون.
مارگارت- هه هه هه.. ببینم..
چرخیدم سمتش و اروم گفت: دیگه که فکر خودکشی اینا نداری...؟
- چی؟ نه بابا. دیگه غلط بکنم.
مارگارت- افرین. دیشب سکته ام دادی. فکر کردم تنها شدم.
نشست روبروم و دفترشو گذاشت رو میز.
- امروز جلسه ی اولیاست. اره؟
مارگارت- اره. باید با مادر ماشل حرف بزنم.. بچه ی قول تشنش اصلا ریاضی نمیخونه. منم زورم بهش نمیرسه..
- هعی..
مارگارت- میگم..
۲.۵k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.