بیمارستان مرگ (part 9)
جیمین: زود باش تروخدا
از زبان نویسنده
نامجون شمع ها را دور تخت ات چید و کتابش باز کرد هی صفحه نیزد که به صفحه مورد نظر رسید بعد رویه جیمین کرد و گفت باید خونتو بهم بدی نامحون با چاقو کف دستم را برید ریخت تو ی یه جام بعد بهش یه دارو اضافه کرد و گفت باید بهش بدی بخوره تا من ورد را بخوانم جام را ازش گرفتم رفتم بالا سر ات چشمام یکم باز بود گفتم ات دهنت را باز کن ات گفت نمیخوام مجبور بودم یه کاری کنم به کوک و یونگی و تهیونگ و جهیوپ و جین گفتم بیان دست و پاش را بگیرن
کوک سر ات را گرفت تا تکون نده تهیونگ و یونگی پاهای ات و جیهوپ و جین تم دستای ات ات وقتی فهمید داشت تودشا یکم تکون میداد و گریا میکرد با صدای ارامم میگفت ولم کنید لطفا ولم کنید هی تکون میخورد سفت گرفته بودنش جیمین دهن ات را باز کرد و چیزی که تو جام بود را ریخت توی دهن ات ات میخواست از دهنش بده بیرون که جیمین دستش را گذاشت جلوی دهن ات و ات هم مجبور شد اونا بخوره جیمین دستشو برداشت وبعد نامجون ورد خوند
(نکته ات کانل بیهشو نبود یکم هوشیار بود )
وسطای ورد ات از دهنش خون میامد و چشماش را یهو باز شد اما چشماش سیاه سیاه بود
نامجون: بچه ها ات را را تمام زورتون بگیرید
ات را با سفت گرفته بودیم که ات داشت میگفت تمامش کنید درد داره یهو بیهوش شد و چشماش بسته شد و دیگه تکون نخورد جیمین با دستش چشمای ات را باز کرد چشماش به خالت عادی برگشته بود
پرش زمانی ۲ساعت بعد
از زبان نویسنده
ات هنوز بهشون نیامده بود عرق سرد کرده یهو یه هوش اومد و از دهنش خون میامد وگفت
ات: من کجام اینجا کجاست
جیمین: ات حالت خوبه
ات: جیمین چیشد
جیمین برای ات هم چیز را توضیح داد و ات دهنش خونی بود
نامجون: ات بیا اینو بخور تا حالت بهتر شه
ات: این چیه
نامجون: یه نوع دارو
ویو ات
از نامجون اون دارو را گرفتم بوی خون میداد ات: این خونه نمیخورم
نامجون: پس به زور باید بهت بدیم
کوک منا سفت از پشت بغل کرده بود نمیتوانستم دستام را تکان بدم پاهام را هی تکام میدادم
جیمین: ات لجبازی نکن و بخور.
ات: نمی خوام
جیمین: به زور بهت بدیم
ات: ننیخوام نمیخوام بخورم
ویو ات
نامجون از توی کیفش یه سرنگ دراورد و توش یه چیزی ریخت میدانستم ارام بخشه پس دست کوک را گاز گرفتم کوک ولم کرد با سرعت لز اون اتاق اومدم بیرون رفتم به به بالا ترین طبقه رفتم توی یه اتاق در را بستم وقتی برگشتم یونگی تو اتاق بود
ات: جیغ ت.. ت واینجا چیکار میکنی
یونگی: اتبیا بریم اون دارو را بخور تا حالت خوب شد
ات: نمیخوام من خون نمیخورم
یونگی: پس بیا دنبالم
ات: نمیام
یونگی اومد سمت ات و دستش را گرفت برد سمت جیمین یونگی سفت لات را گرفت و اون دارو را ریخت تو دهنش و...
از زبان نویسنده
نامجون شمع ها را دور تخت ات چید و کتابش باز کرد هی صفحه نیزد که به صفحه مورد نظر رسید بعد رویه جیمین کرد و گفت باید خونتو بهم بدی نامحون با چاقو کف دستم را برید ریخت تو ی یه جام بعد بهش یه دارو اضافه کرد و گفت باید بهش بدی بخوره تا من ورد را بخوانم جام را ازش گرفتم رفتم بالا سر ات چشمام یکم باز بود گفتم ات دهنت را باز کن ات گفت نمیخوام مجبور بودم یه کاری کنم به کوک و یونگی و تهیونگ و جهیوپ و جین گفتم بیان دست و پاش را بگیرن
کوک سر ات را گرفت تا تکون نده تهیونگ و یونگی پاهای ات و جیهوپ و جین تم دستای ات ات وقتی فهمید داشت تودشا یکم تکون میداد و گریا میکرد با صدای ارامم میگفت ولم کنید لطفا ولم کنید هی تکون میخورد سفت گرفته بودنش جیمین دهن ات را باز کرد و چیزی که تو جام بود را ریخت توی دهن ات ات میخواست از دهنش بده بیرون که جیمین دستش را گذاشت جلوی دهن ات و ات هم مجبور شد اونا بخوره جیمین دستشو برداشت وبعد نامجون ورد خوند
(نکته ات کانل بیهشو نبود یکم هوشیار بود )
وسطای ورد ات از دهنش خون میامد و چشماش را یهو باز شد اما چشماش سیاه سیاه بود
نامجون: بچه ها ات را را تمام زورتون بگیرید
ات را با سفت گرفته بودیم که ات داشت میگفت تمامش کنید درد داره یهو بیهوش شد و چشماش بسته شد و دیگه تکون نخورد جیمین با دستش چشمای ات را باز کرد چشماش به خالت عادی برگشته بود
پرش زمانی ۲ساعت بعد
از زبان نویسنده
ات هنوز بهشون نیامده بود عرق سرد کرده یهو یه هوش اومد و از دهنش خون میامد وگفت
ات: من کجام اینجا کجاست
جیمین: ات حالت خوبه
ات: جیمین چیشد
جیمین برای ات هم چیز را توضیح داد و ات دهنش خونی بود
نامجون: ات بیا اینو بخور تا حالت بهتر شه
ات: این چیه
نامجون: یه نوع دارو
ویو ات
از نامجون اون دارو را گرفتم بوی خون میداد ات: این خونه نمیخورم
نامجون: پس به زور باید بهت بدیم
کوک منا سفت از پشت بغل کرده بود نمیتوانستم دستام را تکان بدم پاهام را هی تکام میدادم
جیمین: ات لجبازی نکن و بخور.
ات: نمی خوام
جیمین: به زور بهت بدیم
ات: ننیخوام نمیخوام بخورم
ویو ات
نامجون از توی کیفش یه سرنگ دراورد و توش یه چیزی ریخت میدانستم ارام بخشه پس دست کوک را گاز گرفتم کوک ولم کرد با سرعت لز اون اتاق اومدم بیرون رفتم به به بالا ترین طبقه رفتم توی یه اتاق در را بستم وقتی برگشتم یونگی تو اتاق بود
ات: جیغ ت.. ت واینجا چیکار میکنی
یونگی: اتبیا بریم اون دارو را بخور تا حالت خوب شد
ات: نمیخوام من خون نمیخورم
یونگی: پس بیا دنبالم
ات: نمیام
یونگی اومد سمت ات و دستش را گرفت برد سمت جیمین یونگی سفت لات را گرفت و اون دارو را ریخت تو دهنش و...
۴.۱k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.