بارون هنوز با شدت برخورد میکرد به آسفالت طاقت نیاوردمو دس
بارون هنوز با شدت برخورد میکرد به آسفالت طاقت نیاوردمو دستشو کشیدم.از ترسِ اینکه لیز نخوره کمرمو محکم چسبید
قبل از اینکه فرصتی پیدا کنه برای غُرغُر کردن سرشو چسبوندم به قلبم
میخواست تقلا کنه برای فرار اما حصارِ دستامو تنگ تر کردم
حالا شده بود مثل یه بچه گنجشکی که افتاده تو قفس همونجور مظلوم،همونجور دوست داشتنی
نفسمو پرصدا بیرون دادمو دَمِ گوشش آروم نجوا کردم؛”خیلی بی انصافی بخدا”
تپش های قلبم دیوانه وار ریتمِ تندی گرفته بودن
با انگشتام چتری هاشو که رو چشماشو گرفته بود کنار زدمو گفتم:
گوش دادی؟ دیدی چجوری میزنه برات این دله لامصب؟
بر عکسِ همیشه که شیطونیش گُل میکرد و با ادا اطوار میگفت وظیفشه آقااااااااا برا من نزنه برا کی میخواد بزنه؟
اینبار اما ساکت بود و اون دوتا مردمکِ عسلیش بی حرکت ماتِ چشمام بود،[ای خدا من چقد رنگِ این تیله های عروسکیشو دوست دارم]
از سکوتش استفاده کردم و گفتم: دِ نکن اینجور با من دختر خانوم من همیشه ام صبور نیستما،!نمیتونم ضمانت بدم تو این جمعیت نندازمت رو کولمو نچرخونمت و داد نزنم ؛”عاشقتم به خودش قسم”
لبخندِ ریزشو که سعی داشت پنهون کنه از چشمام دور نموند
بازم لب از لب باز نکرد و ساکت نگام کرد فقط...
ژستِ طلبکارا رو براش گرفتم و با یه اخمِ ساختگی گفتم: تو میدونی من نفسم نفساته و جونم بسته به اون چشماته اینجوری دلبری میکنی؟
اشاره کردم به قلبم و گفتم:اوضاعشو که دیدی یه رحمی کن بانو..
لباشو مثلِ بچه های سه چهارساله که مامانشون فهمیده شیطونی کرده غنچه کرد و بازم هیچی نگفت
خندم گرفت از این کارش
[این دختر چقد شیرینِ خدا]
از خنده ی من خندش گرفت،دوتایی داشتیم بلند بلند میخندیدیم
رهگذرا بعضی با خنده بعضیاشونم با یه حالتِ تاسف سر تکون میدادن و از کنارمون رد میشدن
بزار بگن دیوونه ان ،آره دیوونه ام
خب دیوونگی ام عالمی داره...
#مریم_گلمحمدی
قبل از اینکه فرصتی پیدا کنه برای غُرغُر کردن سرشو چسبوندم به قلبم
میخواست تقلا کنه برای فرار اما حصارِ دستامو تنگ تر کردم
حالا شده بود مثل یه بچه گنجشکی که افتاده تو قفس همونجور مظلوم،همونجور دوست داشتنی
نفسمو پرصدا بیرون دادمو دَمِ گوشش آروم نجوا کردم؛”خیلی بی انصافی بخدا”
تپش های قلبم دیوانه وار ریتمِ تندی گرفته بودن
با انگشتام چتری هاشو که رو چشماشو گرفته بود کنار زدمو گفتم:
گوش دادی؟ دیدی چجوری میزنه برات این دله لامصب؟
بر عکسِ همیشه که شیطونیش گُل میکرد و با ادا اطوار میگفت وظیفشه آقااااااااا برا من نزنه برا کی میخواد بزنه؟
اینبار اما ساکت بود و اون دوتا مردمکِ عسلیش بی حرکت ماتِ چشمام بود،[ای خدا من چقد رنگِ این تیله های عروسکیشو دوست دارم]
از سکوتش استفاده کردم و گفتم: دِ نکن اینجور با من دختر خانوم من همیشه ام صبور نیستما،!نمیتونم ضمانت بدم تو این جمعیت نندازمت رو کولمو نچرخونمت و داد نزنم ؛”عاشقتم به خودش قسم”
لبخندِ ریزشو که سعی داشت پنهون کنه از چشمام دور نموند
بازم لب از لب باز نکرد و ساکت نگام کرد فقط...
ژستِ طلبکارا رو براش گرفتم و با یه اخمِ ساختگی گفتم: تو میدونی من نفسم نفساته و جونم بسته به اون چشماته اینجوری دلبری میکنی؟
اشاره کردم به قلبم و گفتم:اوضاعشو که دیدی یه رحمی کن بانو..
لباشو مثلِ بچه های سه چهارساله که مامانشون فهمیده شیطونی کرده غنچه کرد و بازم هیچی نگفت
خندم گرفت از این کارش
[این دختر چقد شیرینِ خدا]
از خنده ی من خندش گرفت،دوتایی داشتیم بلند بلند میخندیدیم
رهگذرا بعضی با خنده بعضیاشونم با یه حالتِ تاسف سر تکون میدادن و از کنارمون رد میشدن
بزار بگن دیوونه ان ،آره دیوونه ام
خب دیوونگی ام عالمی داره...
#مریم_گلمحمدی
۱.۹k
۰۸ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.