عشق و غرور p14
پوفی کرد و پاشد:
_ میرم یه دوش بگیرم
کنترل رو بر داشتم و مشغول بالا پایین کردن شبکه ها شدم سرمو رو دسته ی مبل گذاشتم...هیچ جا برنامه ی مفرحی نداشت....چشام گرم شد و کم کم خوابم برد
با حس معلق شدن رو هوا هوشیار شدم
اما دلم نمیخواست وقفه ای به خواب شیرینم وارد شه
پس چشمامو باز نکردم
همینطور تو بغل کسی بودم ک چند شبه عطرش مثل داروی خواب آوره...چند شبه خیالم راحته ک یه مرد کنارمه و تو خونه تنها نیستم
رو جای نرمی فرو رفتم ک به نرمیه تخت بود
نفس های خانزاده تو صورتم پخش میشد
خودمو بهش نزدیک تر کردم و سرمو تو سینش قائم کردم
خندید :
_بیداری دم بریده
زن خودشو برای شوهرش لوس کنه که اشکالی نداره..داره؟؟
اروم لب زدم:
_خوابم میاد
گرمی دستشو رو موهام حس کردم بعد هم صدای گرمشو:
_ پس بخواب
صبح ک پاشدم نامجون کنارم نبود نگاهی به ساعت انداختم از ۱۰ گذشته بود
امروز کلاس نداشتم و کلا تو خونه سیر میکردم...چطوره دستی به سر و روی خونه بکشم؟
عجیب دلم میخواست مثل یه کدبانو و یه همسر نمونه رفتار کنم
اول از همه شمارشو گرفتم بعد از چند بوق جواب داد:
_ بله
_ ناهار میای خونه؟
_ نه جایی قرار دارم
لبم کش اومد:
_ باشه پس شام منتظرتم..خدافظ
سریع قطع کردمو جیغی از خوشحالی زدم...خوب شد ک ناهار نمیومد کلی وقت داشتم تا کارام رو بکنم
تا عصر خونه رو حسابی تمیز کردم
دو مدل غذا درست کردم و حموم رفتم...حس خوشبخت بودن میکردم...یه پیرهن یاسی ک آستین هاش بلند و گشاد بود همراه شلوار بنفش پارچه ای گشاد پوشیدم
پیرهنم نه زیاد تنگ بود و نه بزرگ اما به اندازه ای بود ک کمر باریکم رو خوش فرم تر از همیشه نشون بده
خط چشم ملایمم با ریمل و رژ یاسی رنگ جلوه ی زیبایی بع صورتم داد
موهام رو شونه کردم و باز گذاشتم
تا کمر میرسید
ساعت ۸ و ربع بود...الانا دیگه باید میومد...به غذا سر زدم و سفره رو چیدم شمع روشن کردمو همه چیز رو با نهایت سلیقه رو میز قرار دادم
چه دلنشین بود منتظر شوهرت باشی ..ک شب مردت خسته از سر کار بیاد و تو به استقبالش بری
_ میرم یه دوش بگیرم
کنترل رو بر داشتم و مشغول بالا پایین کردن شبکه ها شدم سرمو رو دسته ی مبل گذاشتم...هیچ جا برنامه ی مفرحی نداشت....چشام گرم شد و کم کم خوابم برد
با حس معلق شدن رو هوا هوشیار شدم
اما دلم نمیخواست وقفه ای به خواب شیرینم وارد شه
پس چشمامو باز نکردم
همینطور تو بغل کسی بودم ک چند شبه عطرش مثل داروی خواب آوره...چند شبه خیالم راحته ک یه مرد کنارمه و تو خونه تنها نیستم
رو جای نرمی فرو رفتم ک به نرمیه تخت بود
نفس های خانزاده تو صورتم پخش میشد
خودمو بهش نزدیک تر کردم و سرمو تو سینش قائم کردم
خندید :
_بیداری دم بریده
زن خودشو برای شوهرش لوس کنه که اشکالی نداره..داره؟؟
اروم لب زدم:
_خوابم میاد
گرمی دستشو رو موهام حس کردم بعد هم صدای گرمشو:
_ پس بخواب
صبح ک پاشدم نامجون کنارم نبود نگاهی به ساعت انداختم از ۱۰ گذشته بود
امروز کلاس نداشتم و کلا تو خونه سیر میکردم...چطوره دستی به سر و روی خونه بکشم؟
عجیب دلم میخواست مثل یه کدبانو و یه همسر نمونه رفتار کنم
اول از همه شمارشو گرفتم بعد از چند بوق جواب داد:
_ بله
_ ناهار میای خونه؟
_ نه جایی قرار دارم
لبم کش اومد:
_ باشه پس شام منتظرتم..خدافظ
سریع قطع کردمو جیغی از خوشحالی زدم...خوب شد ک ناهار نمیومد کلی وقت داشتم تا کارام رو بکنم
تا عصر خونه رو حسابی تمیز کردم
دو مدل غذا درست کردم و حموم رفتم...حس خوشبخت بودن میکردم...یه پیرهن یاسی ک آستین هاش بلند و گشاد بود همراه شلوار بنفش پارچه ای گشاد پوشیدم
پیرهنم نه زیاد تنگ بود و نه بزرگ اما به اندازه ای بود ک کمر باریکم رو خوش فرم تر از همیشه نشون بده
خط چشم ملایمم با ریمل و رژ یاسی رنگ جلوه ی زیبایی بع صورتم داد
موهام رو شونه کردم و باز گذاشتم
تا کمر میرسید
ساعت ۸ و ربع بود...الانا دیگه باید میومد...به غذا سر زدم و سفره رو چیدم شمع روشن کردمو همه چیز رو با نهایت سلیقه رو میز قرار دادم
چه دلنشین بود منتظر شوهرت باشی ..ک شب مردت خسته از سر کار بیاد و تو به استقبالش بری
۱۳.۷k
۱۱ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.