داستان من و هیونجین ♡(پارت۶)♡
ویو ا.ت
هیونجین دستمو گرفتو برد تو اتاق دیگه
و در و بست و دستاشو گذاشت رو دیوارو طوری شد که دیگه نمی تونم ازش بیرون بیام بهم گفت من عاشقت شدم
من قلبم داشت میزد بیرون از سینم و لپام قرمز قرمز بود بعد اومد سمتم و لبم رو بوسید منم همراهیش کردم دیگه خیلی داشت محکم میبوسید که خون اومد از لبم و تمومش کرد و گفت خوشمزه بودا منم گفتم ممم م منم عاشقتم که چشماش برق زد و باز بوسید و زنگ خورد که رفتیم خونه و.......
ویو هیون
دستشو گرفتم بردم داخل اتاق دیگه
دستامو طوری دورش گذاشتم که نتونه فرار کنه
من بهش گفتم عاشقشم طوری که داشت قلبم میومد بیرون لپاش خیلی قرمز و بامزی بود اون لحظه انقدر بامزه بود که لبشو بوسیدم و داشت همراهیم میکرد انقدر از بامزه گیش محکم بوسیدمش که لبش خون اومد و تمومش کردم که یهو گفت ممم م منم عاشقت شدم از هیجان چشمام برق زد و باز بوسیدمش و زنگ خورد و رفتیم خونه میخواستم خونه ادامش بدم.........
شرت نداره👐😊
هیونجین دستمو گرفتو برد تو اتاق دیگه
و در و بست و دستاشو گذاشت رو دیوارو طوری شد که دیگه نمی تونم ازش بیرون بیام بهم گفت من عاشقت شدم
من قلبم داشت میزد بیرون از سینم و لپام قرمز قرمز بود بعد اومد سمتم و لبم رو بوسید منم همراهیش کردم دیگه خیلی داشت محکم میبوسید که خون اومد از لبم و تمومش کرد و گفت خوشمزه بودا منم گفتم ممم م منم عاشقتم که چشماش برق زد و باز بوسید و زنگ خورد که رفتیم خونه و.......
ویو هیون
دستشو گرفتم بردم داخل اتاق دیگه
دستامو طوری دورش گذاشتم که نتونه فرار کنه
من بهش گفتم عاشقشم طوری که داشت قلبم میومد بیرون لپاش خیلی قرمز و بامزی بود اون لحظه انقدر بامزه بود که لبشو بوسیدم و داشت همراهیم میکرد انقدر از بامزه گیش محکم بوسیدمش که لبش خون اومد و تمومش کردم که یهو گفت ممم م منم عاشقت شدم از هیجان چشمام برق زد و باز بوسیدمش و زنگ خورد و رفتیم خونه میخواستم خونه ادامش بدم.........
شرت نداره👐😊
۸.۷k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.