Miracle = معجزه
Part 8
نباید توی اون موقعیت کاری انجام بدم که ناراحت بشه ، فقط باید کاری کنم که احساس آرامش کنه ، این کار وظیفه خودم میدونستم ، شاید دلیل احساس دلسوزی باشه...یا هرچی!
بلند شدم رفتم سمت کیفم و گوشیمو در آوردم و دوباره رفتم سرجام نشستم!!
رمز گوشیمو زدم و وارد فایل آهنگام شدم ، من زیاد آهنگ نداشتم ، یعنی زیاد گوش نمیدادم که بخوام داشته باشم...
مشغول پیدا کردن آهنگ مناسب بودم که گفت :
_ غمگین نباشه...همینجوریش یه جسد متحرکم
از این حرفش لبخندی زدم گفتم
+ خب آقای متحرک...عاشقانه باشه؟
_ بزارش ببینم چطوریه...
آهنگ رو براش گذاشتم ، یک دقیقه ی اولشو که شنید گفت :
_ بخونش
آهنگ از اول گذاشتم و صداشو کم کردم جوری که هم بشه شنیدش هم صدای من بلند تر باشه
خواستم شروع کنم به خوندن که گفت :
_ بدون آهنگ بخون
نگاهی بهش انداختم و باشه ای زیر لب باشه ای گفتم و آهنگ رو قطع کردم
پدرم همیشه میگفت وقتی این آهنگ رو میخونم صدام خیلی خیلی شبیه صدای خود خواننده میشه ، شروع کردم به خوندن
با لحن ملایمی آهنگ رو خوندم... حدوداً یه سه دقیقه ای گذشته بود
نگاهی به تهیونگ کردم و مثل اینکه این دفعه واقعا خوابش برده بود ، فرصت خوبی بود تا صورتشو برسی کنم
لبای خوش فرم و نرم ، پوست سفید و همه ی اینا به اضافه ی چشماش ی چیز خواص رو درست میکنه...صورت جذابی داره...
از روی صندلی بلند شدم و سعی کردم بی سر و صدا صندلی رو به حالت اول برگردونم...
بعد رفتم سر میز خودم نشستم و با گوشیم ور رفتم
اول جواب دخترا رو که نزدیک بود با پیاماشون گوشیمو بترکونن دادم و بعد به بابام پیام دادم..
(صفحه چت)
ا/ت : سلام بابا کجایی؟
Daday : سلام دخترم ده دقیقه ی دیگه میرسم ، مشکل چیه؟ آقای لی چرا مضطرب و عصبی بود؟
ا/ت : از دست یکی از همکلاسی هام عصبی بود...مثل اینکه توی درسا خیلی ضعیفه ، انقدر وضعیتش خراب بود که ازم خواست شیش دونگ حواسم بهش باشه و مجبورش کنم درس بخونه ، خودتون بیاید اینجا همه چیز رو آقای لی بهتون میگه...
Dady :باشه ، چیزی نمیخوای برات بگیرم؟
همیشه از این بحث خوشم میومد!
ا/ت : شیر موز
Dady :نظرت راجب شیر کاکائو چیه؟
ا/ت : شیر موز
Dady :نودل تند چی؟
ا/ت : شیر موز
Dady :یااااا ، هنوز یه ماه هم نشده یه کارتن شیرموز رو تمام کردی ، یبوست شدید میگیری!!
ا/ت : پس چرا الان حالم خوبه؟
Dady : پووف ، چندتا ؟
ا/ت : دو تا
Dady : دوتا ؟؟
ا/ت : بیاید خودتون از سیر تا پیاز ماجرا رو میفهمید...
Dady : ...باشه ، پنج دقیقه ی دیگه اونجام خدافظ
ا/ت : خدافظ
و از صفحه چتمون خارج شدم ، گوشیمو گذاشتم توی کیفم و کتاب ریاضیمو در آوردم تایکم مطالعش کنم ، درس امروز شیرین بود!
ادامه پارت بعد ، لاوام لایک ، فالو و کامنت یادتون نره💜💜
نباید توی اون موقعیت کاری انجام بدم که ناراحت بشه ، فقط باید کاری کنم که احساس آرامش کنه ، این کار وظیفه خودم میدونستم ، شاید دلیل احساس دلسوزی باشه...یا هرچی!
بلند شدم رفتم سمت کیفم و گوشیمو در آوردم و دوباره رفتم سرجام نشستم!!
رمز گوشیمو زدم و وارد فایل آهنگام شدم ، من زیاد آهنگ نداشتم ، یعنی زیاد گوش نمیدادم که بخوام داشته باشم...
مشغول پیدا کردن آهنگ مناسب بودم که گفت :
_ غمگین نباشه...همینجوریش یه جسد متحرکم
از این حرفش لبخندی زدم گفتم
+ خب آقای متحرک...عاشقانه باشه؟
_ بزارش ببینم چطوریه...
آهنگ رو براش گذاشتم ، یک دقیقه ی اولشو که شنید گفت :
_ بخونش
آهنگ از اول گذاشتم و صداشو کم کردم جوری که هم بشه شنیدش هم صدای من بلند تر باشه
خواستم شروع کنم به خوندن که گفت :
_ بدون آهنگ بخون
نگاهی بهش انداختم و باشه ای زیر لب باشه ای گفتم و آهنگ رو قطع کردم
پدرم همیشه میگفت وقتی این آهنگ رو میخونم صدام خیلی خیلی شبیه صدای خود خواننده میشه ، شروع کردم به خوندن
با لحن ملایمی آهنگ رو خوندم... حدوداً یه سه دقیقه ای گذشته بود
نگاهی به تهیونگ کردم و مثل اینکه این دفعه واقعا خوابش برده بود ، فرصت خوبی بود تا صورتشو برسی کنم
لبای خوش فرم و نرم ، پوست سفید و همه ی اینا به اضافه ی چشماش ی چیز خواص رو درست میکنه...صورت جذابی داره...
از روی صندلی بلند شدم و سعی کردم بی سر و صدا صندلی رو به حالت اول برگردونم...
بعد رفتم سر میز خودم نشستم و با گوشیم ور رفتم
اول جواب دخترا رو که نزدیک بود با پیاماشون گوشیمو بترکونن دادم و بعد به بابام پیام دادم..
(صفحه چت)
ا/ت : سلام بابا کجایی؟
Daday : سلام دخترم ده دقیقه ی دیگه میرسم ، مشکل چیه؟ آقای لی چرا مضطرب و عصبی بود؟
ا/ت : از دست یکی از همکلاسی هام عصبی بود...مثل اینکه توی درسا خیلی ضعیفه ، انقدر وضعیتش خراب بود که ازم خواست شیش دونگ حواسم بهش باشه و مجبورش کنم درس بخونه ، خودتون بیاید اینجا همه چیز رو آقای لی بهتون میگه...
Dady :باشه ، چیزی نمیخوای برات بگیرم؟
همیشه از این بحث خوشم میومد!
ا/ت : شیر موز
Dady :نظرت راجب شیر کاکائو چیه؟
ا/ت : شیر موز
Dady :نودل تند چی؟
ا/ت : شیر موز
Dady :یااااا ، هنوز یه ماه هم نشده یه کارتن شیرموز رو تمام کردی ، یبوست شدید میگیری!!
ا/ت : پس چرا الان حالم خوبه؟
Dady : پووف ، چندتا ؟
ا/ت : دو تا
Dady : دوتا ؟؟
ا/ت : بیاید خودتون از سیر تا پیاز ماجرا رو میفهمید...
Dady : ...باشه ، پنج دقیقه ی دیگه اونجام خدافظ
ا/ت : خدافظ
و از صفحه چتمون خارج شدم ، گوشیمو گذاشتم توی کیفم و کتاب ریاضیمو در آوردم تایکم مطالعش کنم ، درس امروز شیرین بود!
ادامه پارت بعد ، لاوام لایک ، فالو و کامنت یادتون نره💜💜
۵۵.۶k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.