(تنفری که تبدیل به عشق شد) 𝒑𝒂𝒓𝒕 : ۲۳
(تنفری که تبدیل به عشق شد) 𝒑𝒂𝒓𝒕 : ۲۳
صبح روز بعد ساعت ۱۱ /
توی پذیرایی
*هوسوک هم هست
ا/ت : ... امم خب اول میونگ باید ببینم حالش چطوره
بوق ... بوق .... بوق....
ا/ت : اه اشغاله که
الان خابه حتما
زنگ میزنم مامانم
بوق ... بوق .... بوق...
مامان ا/ت : الوو... الو ا/ت تویی
ا/ت : مامانیی
م ا/ت : دختر تو کجایی میدونی چقدر نگرانت شدیم همه
ا/ت : عاااا...
خب مامان به یه سفر کاری اومدم
م ا/ت : چرا نگفتی رفتی هاااا
بزار پات برسه خونه میکشمت
ا/ت : ماماااانننن......اینجوری اصن نمیام
م ا/ت : اوففف دختر مردم از نگرانیییی
....
مراقب خودت باش منتظرم
چند روز دیگه میای
ا/ت : عاممم اینجا یه خونه گرفتم کارم طول میکشه
میخوام اینجا هم ....
اینجا هم یه شرکت بزنم برای همین ۲ هفته دیگه میام
م ا/ت : ا/تتتت ...۴ هفتهه میدونی که یه کم زیاده
ا/ت : اوووه مامانم کارم دارن باید برم دوباره بهت زنگ میزنم
م ا/ت : باشه خدافز
...
ا/ت : واایی چقدر غر غر میکنه این مامانم
....
حالا منشیم
....
باید کارای شرکت رو ببینم
...
الو دلا
دلا منشیش : ححح خانمممم خودتونید کجایید آخه شما نگرانتون شدیم همه
ا/ت : اوووو اومدم به یه سفر کاری
چه خبر از شرکت
دلا : خب اقای پارک (جیمین و میگه) خیلی خوب شرکت رو اداره میکنند
ولی به شما احتیاج داریم چون طلبکارا هر روز میان اینجا برای پولشون
و به امضای شما احتیاج داریم
دوستتون میونگ هم اینجا هستند
ححح(صدای شکستن شیشه)
میونگ شیییی
ا/ت : هعی دلا .... دلاااا...دلااا میونگ چییی...
دلا : خانمممم
میونگ
طلبکارا ریختن اینجا و شیشه رو با سنگ شکستن
سنگه ... سنگه خورد تو سر میونگ (با گریه)
خانم من باید برم
ا/ت : دلا ....دلا .... صبر کنن
*بوق ..بوق ..بوق
*ا/ت رو به هوسوک
ا/ت من باید برم
هوسوک : نمیشه
ا/ت : هوسوک دوستم الان بهم احتیاج داره لدفن
هوسوک : گفتم نمیشه
ا/ت : یاااا تووو
آقای جانگگگ هوسوکک همین الان میرم
*کوله اش رو بر میداره و میره که هوسوک دستشو میکشه
هوسوک : یااا تو فامیلیه منو از کجا میدونی
ا/ت : ههه فکر میکردم بشناسیم اقای جانگ
خب دیگه شب یه جا دعوتم شاید اینترنت نداشته باشم
شما حمایت بکنیدا
ممنونم💜💜💜
صبح روز بعد ساعت ۱۱ /
توی پذیرایی
*هوسوک هم هست
ا/ت : ... امم خب اول میونگ باید ببینم حالش چطوره
بوق ... بوق .... بوق....
ا/ت : اه اشغاله که
الان خابه حتما
زنگ میزنم مامانم
بوق ... بوق .... بوق...
مامان ا/ت : الوو... الو ا/ت تویی
ا/ت : مامانیی
م ا/ت : دختر تو کجایی میدونی چقدر نگرانت شدیم همه
ا/ت : عاااا...
خب مامان به یه سفر کاری اومدم
م ا/ت : چرا نگفتی رفتی هاااا
بزار پات برسه خونه میکشمت
ا/ت : ماماااانننن......اینجوری اصن نمیام
م ا/ت : اوففف دختر مردم از نگرانیییی
....
مراقب خودت باش منتظرم
چند روز دیگه میای
ا/ت : عاممم اینجا یه خونه گرفتم کارم طول میکشه
میخوام اینجا هم ....
اینجا هم یه شرکت بزنم برای همین ۲ هفته دیگه میام
م ا/ت : ا/تتتت ...۴ هفتهه میدونی که یه کم زیاده
ا/ت : اوووه مامانم کارم دارن باید برم دوباره بهت زنگ میزنم
م ا/ت : باشه خدافز
...
ا/ت : واایی چقدر غر غر میکنه این مامانم
....
حالا منشیم
....
باید کارای شرکت رو ببینم
...
الو دلا
دلا منشیش : ححح خانمممم خودتونید کجایید آخه شما نگرانتون شدیم همه
ا/ت : اوووو اومدم به یه سفر کاری
چه خبر از شرکت
دلا : خب اقای پارک (جیمین و میگه) خیلی خوب شرکت رو اداره میکنند
ولی به شما احتیاج داریم چون طلبکارا هر روز میان اینجا برای پولشون
و به امضای شما احتیاج داریم
دوستتون میونگ هم اینجا هستند
ححح(صدای شکستن شیشه)
میونگ شیییی
ا/ت : هعی دلا .... دلاااا...دلااا میونگ چییی...
دلا : خانمممم
میونگ
طلبکارا ریختن اینجا و شیشه رو با سنگ شکستن
سنگه ... سنگه خورد تو سر میونگ (با گریه)
خانم من باید برم
ا/ت : دلا ....دلا .... صبر کنن
*بوق ..بوق ..بوق
*ا/ت رو به هوسوک
ا/ت من باید برم
هوسوک : نمیشه
ا/ت : هوسوک دوستم الان بهم احتیاج داره لدفن
هوسوک : گفتم نمیشه
ا/ت : یاااا تووو
آقای جانگگگ هوسوکک همین الان میرم
*کوله اش رو بر میداره و میره که هوسوک دستشو میکشه
هوسوک : یااا تو فامیلیه منو از کجا میدونی
ا/ت : ههه فکر میکردم بشناسیم اقای جانگ
خب دیگه شب یه جا دعوتم شاید اینترنت نداشته باشم
شما حمایت بکنیدا
ممنونم💜💜💜
۲۶.۶k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.