پارت 30
پارت 30
ات
رفتیم کناره دریا نشستم
جیمین: همیشه خواستم که نیمه گمشده زندگیمو بیارم اینجا
ات: فکرشو میکردی نیمه گمشده زندگیت من بشم
جیمین: تو همیشه تو تصوراتم بودی
ات
سرمو گذاشتم رو شونش و اونم منو تویه بغلش جا داد و سرمو گذاشتم رو سینش صدای قلبشو می شنیدم
میشه همیشه تو همچین آرامشی باشیم فقط منو تو کناره دریا هیچکس نباشه صدای دریا باشه
جیمین: بهت قول میدم همیشه در همچین آرامشی باشیم
ات
چشمامو بستم هیچ صدای نبود یه طرفه گوشم صدای قلب جیمینو می شنید یه طرفه گوشم صدای دریا هیچی بهتر از این نیست
《چند روز بعد》
جیمین: ات وسایلمون رو جمع کن میخوام ساعت پنج راه بیافتیم بریم قصر
ات:باشه اما زود نیست
جیمین
صورتشو تو دستام قاب کردم
پرنسسم بعدن دوباره میایم ولی الان کار ها خیلی زیادن نمیخوام جین رو تنها بزارم تویه کارها
ات: باشه پرنسم بریم
بعد از این حرفم لباشو گذاشت رویه لبام آروم مک میزد
جیمین: تو زندگیمی
ات: توهم زندگیمی
من میرم وسایلمون رو جمع کنم
جیمین: باشه باهم جمع میکنیم
رفتیم بالا تک اتاق همیه وسایل رو جمع کردیم و سوار ماشین شدیم راه افتادیم سمته قصر
ات: کله راه سرمو گذاشته بودم رویه شونیه جیمین و دستشو گرفته بودم
جیمین: رسیدیم پرنسسم
ات: از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سالون مادر نشسته بود تا ما رو دید بلند شد اومد سمتمون
م/ج: وای وای چقدر دلم واسیه پسرم و عروسم تنگ شده بود
جیمین: ماهم دلمون برات تنگ شده بود
م/ج: برین اتاقتون یکم استراحت کنید
ات:چشم مادر
رفتیم بالا تو اتاق
جیمین: بیا بغلم یکم بخوابیم خیلی خوابم میاد
ات: باشه بیا بخوابونمت
جیمین: خودمو تو بغلش فشوردم و سرمو کردم تو گردنش و کم کم خوابم برد
این داستان ادامه دارد
ات
رفتیم کناره دریا نشستم
جیمین: همیشه خواستم که نیمه گمشده زندگیمو بیارم اینجا
ات: فکرشو میکردی نیمه گمشده زندگیت من بشم
جیمین: تو همیشه تو تصوراتم بودی
ات
سرمو گذاشتم رو شونش و اونم منو تویه بغلش جا داد و سرمو گذاشتم رو سینش صدای قلبشو می شنیدم
میشه همیشه تو همچین آرامشی باشیم فقط منو تو کناره دریا هیچکس نباشه صدای دریا باشه
جیمین: بهت قول میدم همیشه در همچین آرامشی باشیم
ات
چشمامو بستم هیچ صدای نبود یه طرفه گوشم صدای قلب جیمینو می شنید یه طرفه گوشم صدای دریا هیچی بهتر از این نیست
《چند روز بعد》
جیمین: ات وسایلمون رو جمع کن میخوام ساعت پنج راه بیافتیم بریم قصر
ات:باشه اما زود نیست
جیمین
صورتشو تو دستام قاب کردم
پرنسسم بعدن دوباره میایم ولی الان کار ها خیلی زیادن نمیخوام جین رو تنها بزارم تویه کارها
ات: باشه پرنسم بریم
بعد از این حرفم لباشو گذاشت رویه لبام آروم مک میزد
جیمین: تو زندگیمی
ات: توهم زندگیمی
من میرم وسایلمون رو جمع کنم
جیمین: باشه باهم جمع میکنیم
رفتیم بالا تک اتاق همیه وسایل رو جمع کردیم و سوار ماشین شدیم راه افتادیم سمته قصر
ات: کله راه سرمو گذاشته بودم رویه شونیه جیمین و دستشو گرفته بودم
جیمین: رسیدیم پرنسسم
ات: از ماشین پیاده شدیم و رفتیم سالون مادر نشسته بود تا ما رو دید بلند شد اومد سمتمون
م/ج: وای وای چقدر دلم واسیه پسرم و عروسم تنگ شده بود
جیمین: ماهم دلمون برات تنگ شده بود
م/ج: برین اتاقتون یکم استراحت کنید
ات:چشم مادر
رفتیم بالا تو اتاق
جیمین: بیا بغلم یکم بخوابیم خیلی خوابم میاد
ات: باشه بیا بخوابونمت
جیمین: خودمو تو بغلش فشوردم و سرمو کردم تو گردنش و کم کم خوابم برد
این داستان ادامه دارد
۴.۱k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.