مونالیزا پارت ۳۹
تهیونگ در گوش جونگکوک زمزمه کرد
+یه بار یکی که مزاحم خطاب میشد اومد توی زندگیم و کاری کرد که حتی موقع مردن هم خوشحالم نازنینم نگفتم بهت ولی اسمم وقتی از لب های تو خارج میشه زیا تره
عزیزکم گرچه کوتاه اما خوشحالم برای اون مدت کم تو برای من بودی .دوست دارم
و سرباز تهیونگ را کشید
_تهیونگگگگگ من بیشتررررر من بهت نگفتم ولی .. ولییی حس من به تو بیشتر از عشقه
تهیونگ که الان طناب دور گردنش بود میخندید و گریه میکرد
_عاشقتمممممممممممممم
+مننننننن بیشتررررررررر
_من بیشترررررررررررررر
$هی داوینچی توام نباید با یه خانوم محترم اینجوری حرف بزنی هااااا
مونالیزا با افتخار چشمانش را بست
نامجون رنگ سفید را برداشت و به سر داوینچی مالید
و مونالیزا به دیدن چهره ی داوینچی خنده اش گرفت و بعد از چند ثانیه شروع کرد به قهقه زدن داوینچی هم که فرصت خوبی پیدا کرد
....
+یه بار یکی که مزاحم خطاب میشد اومد توی زندگیم و کاری کرد که حتی موقع مردن هم خوشحالم نازنینم نگفتم بهت ولی اسمم وقتی از لب های تو خارج میشه زیا تره
عزیزکم گرچه کوتاه اما خوشحالم برای اون مدت کم تو برای من بودی .دوست دارم
و سرباز تهیونگ را کشید
_تهیونگگگگگ من بیشتررررر من بهت نگفتم ولی .. ولییی حس من به تو بیشتر از عشقه
تهیونگ که الان طناب دور گردنش بود میخندید و گریه میکرد
_عاشقتمممممممممممممم
+مننننننن بیشتررررررررر
_من بیشترررررررررررررر
$هی داوینچی توام نباید با یه خانوم محترم اینجوری حرف بزنی هااااا
مونالیزا با افتخار چشمانش را بست
نامجون رنگ سفید را برداشت و به سر داوینچی مالید
و مونالیزا به دیدن چهره ی داوینچی خنده اش گرفت و بعد از چند ثانیه شروع کرد به قهقه زدن داوینچی هم که فرصت خوبی پیدا کرد
....
۱.۶k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.