وقتی هیبریده و..
شب کریسمس، همهی مردم خوشحال و شاد برای شروع سال جدید بهمدیگه کادو میدادن، اما ایا این شب برای اون دختر معنای خاصی داشت؟ معلومه که نه!
از پله ها خیلی آروم بالا میرفت.
به مکان مورد نظرش رسید و ایستاد…
همینطور که داشت اولین برف سال جدید رو تماشا میکرد اشکی از گونهاش چکید.
“یعنی الان اون داره چیکار میکنه؟ حالش خوبه؟”
چندین ساعت گذشته بود، دختر روی صندلی کنار نرده ها نشسته بود و با سکوت به منظرهی روبهروش خیره شده بود.
هوا کم کن داشت سرد میشد و دختر زیرلب اهنگی رو زمزمه میکرد..
پسری قد بلند با موهای مشکی کنار دختر نشست…
-داشتم از منظره عکس میگرفتم که صدای آواز خوندنت رو شنیدم، صدای قشنگی داری..
+اوه، ممنونم
دختر لبخندی زد، بعد سالها اولین بار بود که یه نفر از صداش تعریف کرده بود.
-افتخار اشنایی باهاتون رو دارم؟
+بله، ا.ت هستم، شما؟
-تهیونگ هستم، کیم تهیونگ
+اسم زیبایی داری تهیونگ.
-همچنین
دختر لبخندی زد، جو سنگینی بینشون بود، پسر برای از بین بردن این جو سنگین چیزی که معمولا با دیدنش مردم ازش میترسن رو میخواست نشون بده.
-میخواید یه چیز جادویی یا شاید عجیب غریب رو بهتون نشون بدم؟
+باشه.
پسر از روی صندلی بلند شد و جلوی ا.ت ایستاد و با چند حرکت ناگهان به یه موجود بامزه کوچولو تبدیل شد، گربه.
دختر خیلی تعجب کرده بود و گفت..
+اوه..
نمیدونست باید چی بگه، چیکار کنه و اصلا چه ریاکشنی نشون بده، فقط با تعجب خیره شده بود، بعد از چند لحظه گربه دوباره به حالت عادی برگشت..
-انتظار داشتم فرار کنید یا بترسید..
+این.. این واقعا تعجببرانگیز بود!
-این یعنی خوشتون اومد؟
+اره..
هردوی اونها بهمدیگه لبخندی زدند و تمام شب کریسمس رو باهمدیگه سپری کردن..
خب زیاد اطلاعاتی درباره هیبرید بودن نداشتم، پس یکم ممکنه خراب کرده باشم..
میدونستید یه لایک و کامنت کوچولو چقدر خوشحالم میکنه؟🥹💞
از پله ها خیلی آروم بالا میرفت.
به مکان مورد نظرش رسید و ایستاد…
همینطور که داشت اولین برف سال جدید رو تماشا میکرد اشکی از گونهاش چکید.
“یعنی الان اون داره چیکار میکنه؟ حالش خوبه؟”
چندین ساعت گذشته بود، دختر روی صندلی کنار نرده ها نشسته بود و با سکوت به منظرهی روبهروش خیره شده بود.
هوا کم کن داشت سرد میشد و دختر زیرلب اهنگی رو زمزمه میکرد..
پسری قد بلند با موهای مشکی کنار دختر نشست…
-داشتم از منظره عکس میگرفتم که صدای آواز خوندنت رو شنیدم، صدای قشنگی داری..
+اوه، ممنونم
دختر لبخندی زد، بعد سالها اولین بار بود که یه نفر از صداش تعریف کرده بود.
-افتخار اشنایی باهاتون رو دارم؟
+بله، ا.ت هستم، شما؟
-تهیونگ هستم، کیم تهیونگ
+اسم زیبایی داری تهیونگ.
-همچنین
دختر لبخندی زد، جو سنگینی بینشون بود، پسر برای از بین بردن این جو سنگین چیزی که معمولا با دیدنش مردم ازش میترسن رو میخواست نشون بده.
-میخواید یه چیز جادویی یا شاید عجیب غریب رو بهتون نشون بدم؟
+باشه.
پسر از روی صندلی بلند شد و جلوی ا.ت ایستاد و با چند حرکت ناگهان به یه موجود بامزه کوچولو تبدیل شد، گربه.
دختر خیلی تعجب کرده بود و گفت..
+اوه..
نمیدونست باید چی بگه، چیکار کنه و اصلا چه ریاکشنی نشون بده، فقط با تعجب خیره شده بود، بعد از چند لحظه گربه دوباره به حالت عادی برگشت..
-انتظار داشتم فرار کنید یا بترسید..
+این.. این واقعا تعجببرانگیز بود!
-این یعنی خوشتون اومد؟
+اره..
هردوی اونها بهمدیگه لبخندی زدند و تمام شب کریسمس رو باهمدیگه سپری کردن..
خب زیاد اطلاعاتی درباره هیبرید بودن نداشتم، پس یکم ممکنه خراب کرده باشم..
میدونستید یه لایک و کامنت کوچولو چقدر خوشحالم میکنه؟🥹💞
۱.۱k
۲۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.