part ①②👩🦯🦭
بورام « با صدای زنگ گوشیم چرخی زدم و دنبال گوشیم گشتم... با کلی بدبختی از روی میز برش داشتم و بدون اینکه به مخاطب نگاه کنم دکمه برقراری تماس رو وصل کردم!
وئول « سلامممممممممم گوجه فرنگی
بورام « با شنیدن صدای وئول جیغی کشیدم و از سر جام بلند شدم! وئول مدل شرکت مین بود و رابطه اش با من و جمهوپ خیلی خوب بود... برای یه کلاس آموزشی به آمریکا رفته بود و شش ماهی بود که خبری ازش نداشتم... به به هویج اعظممم... دلم برات تنگ شده بود مارمولک
وئول « نه تو خوبی سوسمار.... دلم برات تنگ شده
بورام « هعییی بله معلومه تنگ میشه! از بس خواستی ام
وئول « اعتماد به نفست پشت بومه نه؟
بورام « آهان اونو میگی؟ اره اعتماد به نفسم رو فرستادم بره بالا پشت بوم بگرده خوشش اومد موند همون بالا تا چشت در آد
وئول « *خنده... دیوونه... امشب میرسم سئول میتونی بیای پیشم؟
بورام « بله بله با کمال میل! فقط یه سوال
وئول « هوم؟
بورام « تک میای یا جفت؟
وئول « یه عقاب همیشه تنهاست
بورام « نچ نچ... بیا سن خرخان رو پیدا کردی هنوز شوهر پیدا نکردی؟ پاشو بیا شوهرت بدم
وئول « به همین خیال باش
بورام « بعد از کلی کل کل با وئول کش و قوسی به بدنم دادم و با درک شرایطی که توش هستم شاخک هام فعال شد! من چرا توی اتاق خودمم؟ اخرین بار که..... با به یاد اوردن اتفاقاتی که توی چند ساعت گذشته اوفتاده بود سریع از تخت پریدم پایین و با همون لباس دنبال آجوما گشتم... آجومااااااااا.... خانم بزرگگگگگ
_همونجور که آجوما رو صدا میزد بدو بدو از پله ها پایین میومد که پاش به دامن لباسش گیر کرد و وقتی به خودش اومد از پله چهارمی پرت شده بود پایین! جوری جیغ کشید که پرنده های اطراف عمارت به پرواز در اومدن
بورام « ابلفضلللللللللللللل *با جیغ
جیهوپ « خسته از شرکت برگشته بودم و داشتم با منشیم صحبت میکردم که با شنیدن صدای جیغ بورام با ترس تماس رو قطع کردم و با دو خودم رو پرت کردم توی سالن عمارت! با دیدن بورام که به صورت ایکس مانند پهن زمین شده بود و شبیه زامبی ها شده بود پهن زمین شدم و از خنده ریسه رفتم... آجومای بیچاره هم سراسیمه خودش رو رسوند و با دیدن بورام زد زیر خنده
بورام « *پوکر ... زهر مار بیا کمکم کن جیهوپ خان
جیهوپ « *خنده وای خدا عجب سوژه، خوبی بود.... باید عکس میگرفتم.... *گرفتن دست بورام.... خوبی؟
بورام « تو به خنده ات برس... آخ آخ کمرم نصف شد... با کمک جیهوپ از روی زمین بلند شدم و آجوما کلی قربون صدقه ام رفت و انواع دمنوش ها رو به خوردم داد ... با خوردن آخرین لیوان دمنوش آهی کشیدم و گفتم « میرم لباسم رو عوض کنم
جیهوپ « مراقب باش! این دفعه بیفتی زمین چیزی ازت نمیمونه
بورام « خیلی خب باشه... با رسیدن به اتاقم به سمت کمد لباسیم رفتم
وئول « سلامممممممممم گوجه فرنگی
بورام « با شنیدن صدای وئول جیغی کشیدم و از سر جام بلند شدم! وئول مدل شرکت مین بود و رابطه اش با من و جمهوپ خیلی خوب بود... برای یه کلاس آموزشی به آمریکا رفته بود و شش ماهی بود که خبری ازش نداشتم... به به هویج اعظممم... دلم برات تنگ شده بود مارمولک
وئول « نه تو خوبی سوسمار.... دلم برات تنگ شده
بورام « هعییی بله معلومه تنگ میشه! از بس خواستی ام
وئول « اعتماد به نفست پشت بومه نه؟
بورام « آهان اونو میگی؟ اره اعتماد به نفسم رو فرستادم بره بالا پشت بوم بگرده خوشش اومد موند همون بالا تا چشت در آد
وئول « *خنده... دیوونه... امشب میرسم سئول میتونی بیای پیشم؟
بورام « بله بله با کمال میل! فقط یه سوال
وئول « هوم؟
بورام « تک میای یا جفت؟
وئول « یه عقاب همیشه تنهاست
بورام « نچ نچ... بیا سن خرخان رو پیدا کردی هنوز شوهر پیدا نکردی؟ پاشو بیا شوهرت بدم
وئول « به همین خیال باش
بورام « بعد از کلی کل کل با وئول کش و قوسی به بدنم دادم و با درک شرایطی که توش هستم شاخک هام فعال شد! من چرا توی اتاق خودمم؟ اخرین بار که..... با به یاد اوردن اتفاقاتی که توی چند ساعت گذشته اوفتاده بود سریع از تخت پریدم پایین و با همون لباس دنبال آجوما گشتم... آجومااااااااا.... خانم بزرگگگگگ
_همونجور که آجوما رو صدا میزد بدو بدو از پله ها پایین میومد که پاش به دامن لباسش گیر کرد و وقتی به خودش اومد از پله چهارمی پرت شده بود پایین! جوری جیغ کشید که پرنده های اطراف عمارت به پرواز در اومدن
بورام « ابلفضلللللللللللللل *با جیغ
جیهوپ « خسته از شرکت برگشته بودم و داشتم با منشیم صحبت میکردم که با شنیدن صدای جیغ بورام با ترس تماس رو قطع کردم و با دو خودم رو پرت کردم توی سالن عمارت! با دیدن بورام که به صورت ایکس مانند پهن زمین شده بود و شبیه زامبی ها شده بود پهن زمین شدم و از خنده ریسه رفتم... آجومای بیچاره هم سراسیمه خودش رو رسوند و با دیدن بورام زد زیر خنده
بورام « *پوکر ... زهر مار بیا کمکم کن جیهوپ خان
جیهوپ « *خنده وای خدا عجب سوژه، خوبی بود.... باید عکس میگرفتم.... *گرفتن دست بورام.... خوبی؟
بورام « تو به خنده ات برس... آخ آخ کمرم نصف شد... با کمک جیهوپ از روی زمین بلند شدم و آجوما کلی قربون صدقه ام رفت و انواع دمنوش ها رو به خوردم داد ... با خوردن آخرین لیوان دمنوش آهی کشیدم و گفتم « میرم لباسم رو عوض کنم
جیهوپ « مراقب باش! این دفعه بیفتی زمین چیزی ازت نمیمونه
بورام « خیلی خب باشه... با رسیدن به اتاقم به سمت کمد لباسیم رفتم
۱۴۷.۸k
۰۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.