عشق ارباب ۲
پارت۱۳
سومین:به به آقای جئون شجاع که زنشو فرستاده
کوک:خفه شو اگه دستت به ات و بچه هام بخوره کشتمت
سومین :بزار امتحان کنیم جانگ
داشت حرف میزد که جانگ یه گلوله به نام زد و جیغ کشیدم
سومین :شنیدی کوک
کوک:هعی حیون می.کش.مت سومین ولش کن عو..ضی
سومین:اگه میخوای دوباره فلج نشه بیا اینجا
کوک:بهش دستت نمیخوره تا بیام
ات:کوک نیا اینجا (داد)
گوشی قطع کرد و رفتن خون زیادی از دست داده بودم حالم خیلی بد بود قلبم درد میکرد دستامو یکم با تیغی که بهم داد بودن باز کردم که یهو در گاراژ باز شد
کوک:ات(داد)
ات:کوک نیا برو کوک همش تلس برو (داد)
کوک:سومین (داد)
انگار صدامو نشنید
سومین:اووو آقای جئون خودشون نشون دادن
کوک: بچه ها کجان
سومین:چه عجله ای داری هنوز بشین یکم حرف بزنیم
دیدم جانگ داره با چوب میره سمت کوک سریع دستام باز کردم میخواست بزنه که کوک از پشت بغل کردم و چوب به پشتم خورد و افتادم زمین کوک بهم نگاه کرد سریع جانگ گرفت و کتک میزد کوک جانگ پرت کرد اون طرف اومد منو بغل کرد
کوک:ات خوبی
ات:اوهوم چیزی نیست کمکم کن بلند بشم
چشمام تار میدید ولی به خاطر کوک بلند شدم که نگران نشه
کوک:سومین دیگه کسی نیست که باهات باشه بچه هارو بده
سومین:چرا فکر کردی من تنها نمیتونم (تفنگشو در آورد)
کوک:چون کل اینجا رو محاصره کردیم تکون بخوری مردی
سومین که معلوم بود ترسیده
سومین:ممکن به هرحال میمیرم پس با ات خدافظی کن (شلیک میکنه)
چشمام بستم که دیدم چیزیم نشد و پرت شدم اون طرف و کلی سروصدا شد چشمام باز کردم که دیدم کوک منو بغل کرده و افتادیم روی زمین و از بازو کوک داره خون میاد
ات:کوک دستت
کوک:چیزی نیست
بلند شدم که دیدم سومین غرق در خون و مرده در گاراژ باز شد
و بچه ها اومدن تو
تهیونگ:کوک دستت
کوک:چیزی نیست ات ببرین پاش زخمی شده
ات:نه کوک بچه ها هنوز پیداشون نکردیم
کوک:ات من پیداشون میکنم تو برو
ات:نه باهم میریم (عصا رو برداشت و رفت)
باهم رفتیم همه جارو گشتیم که بچه هارو دیدیم بغلشون کردیم خیلی خوشحال بودم ولی دیگه نتونستم تحمل کنم بچه هارو گذاشتم و نشستم رو زمین چشمام هیچ جارو نمیدید و قلبم بد میزد
کوک:ات خوبی
ات:اوهوم خوبم بریم
هرجور شده بلند شدم ولی هنوز دو قدم راه نرفته بودم که...
سومین:به به آقای جئون شجاع که زنشو فرستاده
کوک:خفه شو اگه دستت به ات و بچه هام بخوره کشتمت
سومین :بزار امتحان کنیم جانگ
داشت حرف میزد که جانگ یه گلوله به نام زد و جیغ کشیدم
سومین :شنیدی کوک
کوک:هعی حیون می.کش.مت سومین ولش کن عو..ضی
سومین:اگه میخوای دوباره فلج نشه بیا اینجا
کوک:بهش دستت نمیخوره تا بیام
ات:کوک نیا اینجا (داد)
گوشی قطع کرد و رفتن خون زیادی از دست داده بودم حالم خیلی بد بود قلبم درد میکرد دستامو یکم با تیغی که بهم داد بودن باز کردم که یهو در گاراژ باز شد
کوک:ات(داد)
ات:کوک نیا برو کوک همش تلس برو (داد)
کوک:سومین (داد)
انگار صدامو نشنید
سومین:اووو آقای جئون خودشون نشون دادن
کوک: بچه ها کجان
سومین:چه عجله ای داری هنوز بشین یکم حرف بزنیم
دیدم جانگ داره با چوب میره سمت کوک سریع دستام باز کردم میخواست بزنه که کوک از پشت بغل کردم و چوب به پشتم خورد و افتادم زمین کوک بهم نگاه کرد سریع جانگ گرفت و کتک میزد کوک جانگ پرت کرد اون طرف اومد منو بغل کرد
کوک:ات خوبی
ات:اوهوم چیزی نیست کمکم کن بلند بشم
چشمام تار میدید ولی به خاطر کوک بلند شدم که نگران نشه
کوک:سومین دیگه کسی نیست که باهات باشه بچه هارو بده
سومین:چرا فکر کردی من تنها نمیتونم (تفنگشو در آورد)
کوک:چون کل اینجا رو محاصره کردیم تکون بخوری مردی
سومین که معلوم بود ترسیده
سومین:ممکن به هرحال میمیرم پس با ات خدافظی کن (شلیک میکنه)
چشمام بستم که دیدم چیزیم نشد و پرت شدم اون طرف و کلی سروصدا شد چشمام باز کردم که دیدم کوک منو بغل کرده و افتادیم روی زمین و از بازو کوک داره خون میاد
ات:کوک دستت
کوک:چیزی نیست
بلند شدم که دیدم سومین غرق در خون و مرده در گاراژ باز شد
و بچه ها اومدن تو
تهیونگ:کوک دستت
کوک:چیزی نیست ات ببرین پاش زخمی شده
ات:نه کوک بچه ها هنوز پیداشون نکردیم
کوک:ات من پیداشون میکنم تو برو
ات:نه باهم میریم (عصا رو برداشت و رفت)
باهم رفتیم همه جارو گشتیم که بچه هارو دیدیم بغلشون کردیم خیلی خوشحال بودم ولی دیگه نتونستم تحمل کنم بچه هارو گذاشتم و نشستم رو زمین چشمام هیچ جارو نمیدید و قلبم بد میزد
کوک:ات خوبی
ات:اوهوم خوبم بریم
هرجور شده بلند شدم ولی هنوز دو قدم راه نرفته بودم که...
۴.۶k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.