گس لایتر/پارت ۲۹۶
اسلاید بعد: جونگکوک
**********
با جیمین وارد عمارت شد...
یون ها با دیدنشون به استقبالشون رفت...
-خوش اومدی جیمین شی... خوشحالم از دیدنت
جیمین: ممنونم.. منم خوشحالم
بایول: بریم تو تراس بشینیم... اونجا هواش خیلی خوبه
-آره دیگه پاییز شده بزودی سرد میشه فعلا ازش لذت ببریم...
به طرف تراس میرفتن و صحبت میکردن که نابی اونا رو دید...
نابی: جیمینا...
برگشت و پشت سرشو نگاه کرد... لبخندی زد..
-آااا... سلام... متوجه حضورتون نشدم
نابی: ایرادی نداره... خوش اومدی پسرم...
نگاهی به بایول انداخت..
نابی: بایول... یه لحظه بیا باهات کار دارم
بایول: باشه...
رو به جیمین و یون ها گفت:
شما برین منم برمیگردم....
.
.
.
نابی دستشو گرفت و توی پذیرایی کشوندش...
بایول: اوما... چی شده؟
نابی: جیمین نباید برای امشب بمونه
بایول: آخه چرا؟
نابی: چون جونگکوک میاد... برای پس دادن سهاممون... اگه جیمین رو ببینه معلوم نیست واکنشش چی باشه
بایول: که اینطور!... بزارین بیاد!... اصن بهتر که جیمین اینجاست!
نابی: چی میگی دخترم؟ پس چیو بهت توضیح دادم؟
بایول: نگران نباشین... اون برای اینکه دل منو بدست بیاره کار احمقانه ای نمیکنه... من نمیخوام این فرصتو برای حرص دادنش از دست بدم!
نابی: چی میگی با...
میون حرفش ازش فاصله گرفت و رفت... بهش اهمیت نداد...
**********
شب...
جئون جونگکوک به همراه وکیلش به عمارت ایم اومد...
رانگ و نابی به استقبالشون رفتن و بقیه توی پذیرایی نشسته بودن...
با وارد شدن به خونه و دیدن جیمین کنار بایول انگار که به قلبش چنگ زدن...
مجبور بود که سکوت کنه و به روی خودش نیاره... ولی نیمی از حواسش پی بایول و جیمین رفت و تا آخر حواسش به اونا بود...
بجز جاهایی که باید صحبت میکرد حرف اضافه ای نزد و همه چیز رو به وکیل سپرد...
نگاهای اون دو نفر به هم آزارش میداد... دستاشون که توی دست هم بود عذاب آور بود...
اگر تحت فشار نبود قطعا همون لحظه زیر حرفش میزد و اونجا رو ترک میکرد...
یون ها قول داده بود که فقط در ازای گرفتن سهام شرکت سکوت کنه و قضیه ی مرگ ایم داجونگ رو به بایول نگه...
و اینکه برای نرم کردن دل بایول باید کمی عقب نشینی میکرد....
اگر این مصلحت اندیشی ها در کار نبود دیدن جیمین کنار بایول رو ثانیه ای بر نمی تابید و آشوب به پا میکرد...
مشغول امضای برگه های مربوطه بود که جیمین پاشد...
جیمین: دیر وقته... اگر اجازه بدین از حضورتون مرخص بشم
نابی: خوش اومدی
رانگ: شبت خوش
یون ها: میموندی امشب رو
جیمین: ممنونم... باید برم
بایول: پس من همراهیت میکنم...
از اینکه بایول دنبالش رفت عصبی شد... کارشو سرعت بخشید و امضاها رو تموم کرد... از جاش بلند شد...
جونگکوک: کار تموم شد... با اجازتون
وکیل: بله... فردا اول وقت ثبت رسمی میشن
نابی: عالیه
رانگ : کار عاقلانه ای کردی جئون!...
اما حواس اون جای دیگه بود... در جوابشون فقط سری تکون داد و سمت در خروج رفت... و نابی و رانگ بعد از بدرقه کردن وکیل از خونه خارج نشدن...
همراه وکیل به سمت ماشینشون میرفتن... میدید که جیمین و بایول قدم زنان توی حیاط هستن...
رو به وکیل ایستاد:
شما برین تو ماشین... منم میام
-باشه...
وکیل از کنار جیمین گذشت و بیرون رفت... اما جونگکوک نزدیکشون ایستاد...
جونگکوک: هوای خوبیه مگه نه؟....
**********
با جیمین وارد عمارت شد...
یون ها با دیدنشون به استقبالشون رفت...
-خوش اومدی جیمین شی... خوشحالم از دیدنت
جیمین: ممنونم.. منم خوشحالم
بایول: بریم تو تراس بشینیم... اونجا هواش خیلی خوبه
-آره دیگه پاییز شده بزودی سرد میشه فعلا ازش لذت ببریم...
به طرف تراس میرفتن و صحبت میکردن که نابی اونا رو دید...
نابی: جیمینا...
برگشت و پشت سرشو نگاه کرد... لبخندی زد..
-آااا... سلام... متوجه حضورتون نشدم
نابی: ایرادی نداره... خوش اومدی پسرم...
نگاهی به بایول انداخت..
نابی: بایول... یه لحظه بیا باهات کار دارم
بایول: باشه...
رو به جیمین و یون ها گفت:
شما برین منم برمیگردم....
.
.
.
نابی دستشو گرفت و توی پذیرایی کشوندش...
بایول: اوما... چی شده؟
نابی: جیمین نباید برای امشب بمونه
بایول: آخه چرا؟
نابی: چون جونگکوک میاد... برای پس دادن سهاممون... اگه جیمین رو ببینه معلوم نیست واکنشش چی باشه
بایول: که اینطور!... بزارین بیاد!... اصن بهتر که جیمین اینجاست!
نابی: چی میگی دخترم؟ پس چیو بهت توضیح دادم؟
بایول: نگران نباشین... اون برای اینکه دل منو بدست بیاره کار احمقانه ای نمیکنه... من نمیخوام این فرصتو برای حرص دادنش از دست بدم!
نابی: چی میگی با...
میون حرفش ازش فاصله گرفت و رفت... بهش اهمیت نداد...
**********
شب...
جئون جونگکوک به همراه وکیلش به عمارت ایم اومد...
رانگ و نابی به استقبالشون رفتن و بقیه توی پذیرایی نشسته بودن...
با وارد شدن به خونه و دیدن جیمین کنار بایول انگار که به قلبش چنگ زدن...
مجبور بود که سکوت کنه و به روی خودش نیاره... ولی نیمی از حواسش پی بایول و جیمین رفت و تا آخر حواسش به اونا بود...
بجز جاهایی که باید صحبت میکرد حرف اضافه ای نزد و همه چیز رو به وکیل سپرد...
نگاهای اون دو نفر به هم آزارش میداد... دستاشون که توی دست هم بود عذاب آور بود...
اگر تحت فشار نبود قطعا همون لحظه زیر حرفش میزد و اونجا رو ترک میکرد...
یون ها قول داده بود که فقط در ازای گرفتن سهام شرکت سکوت کنه و قضیه ی مرگ ایم داجونگ رو به بایول نگه...
و اینکه برای نرم کردن دل بایول باید کمی عقب نشینی میکرد....
اگر این مصلحت اندیشی ها در کار نبود دیدن جیمین کنار بایول رو ثانیه ای بر نمی تابید و آشوب به پا میکرد...
مشغول امضای برگه های مربوطه بود که جیمین پاشد...
جیمین: دیر وقته... اگر اجازه بدین از حضورتون مرخص بشم
نابی: خوش اومدی
رانگ: شبت خوش
یون ها: میموندی امشب رو
جیمین: ممنونم... باید برم
بایول: پس من همراهیت میکنم...
از اینکه بایول دنبالش رفت عصبی شد... کارشو سرعت بخشید و امضاها رو تموم کرد... از جاش بلند شد...
جونگکوک: کار تموم شد... با اجازتون
وکیل: بله... فردا اول وقت ثبت رسمی میشن
نابی: عالیه
رانگ : کار عاقلانه ای کردی جئون!...
اما حواس اون جای دیگه بود... در جوابشون فقط سری تکون داد و سمت در خروج رفت... و نابی و رانگ بعد از بدرقه کردن وکیل از خونه خارج نشدن...
همراه وکیل به سمت ماشینشون میرفتن... میدید که جیمین و بایول قدم زنان توی حیاط هستن...
رو به وکیل ایستاد:
شما برین تو ماشین... منم میام
-باشه...
وکیل از کنار جیمین گذشت و بیرون رفت... اما جونگکوک نزدیکشون ایستاد...
جونگکوک: هوای خوبیه مگه نه؟....
۱۹.۶k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.