زیر سایه ی آشوبگر p61
کم کم داشتم به مرز بیهوشی میرفتم که دیگه ادامه ندادن
جاناتان رو دیدم که رو زانو هاش خم شد و به منی که روی زمین نیم خیز شده بودم چشم دوخت
انگشت شصتش رو جلو آورد و خون کنار لبم رو پاک کرد
در اوج ناباوری انگشتش رو برد سمت دهنش و خون روی انگشتش رو لیس زد
دیگه کم کم داشتم مطمئن میشدم اون یه دو قطبیه
این تغییر رفتار های یهویی فقط میتونه برای بیماران دو قطبی باشه
_دلم میخواست با چشمای خودم مردنتون رو ببینم ولی چه حیف که اونقدر وقت ندارم تا وایسم و ببینم چجوری تیکه پارت میکنه
گنگ به حرفایی که میزد گوش میدادم....یعنی چی ببینه که تیکه پارم میکنه
بلند شد و از روی میز فلزی جعبه ای باز کرد سرنگی رو پر کرد و رفت نزدیک سوکجین
_نه..نکن
توجهی بهم نکرد و سرنگ رو تو گردنش تزریق کرد
_حدودا تا یکی دو ساعت آینده تاثیر کنه
رو به افرادش گفت:
_بیاریدش اتاق فرمان
نالیدم:
_کجا میبریدش
_دوس داری بیای؟....باشع کوچولو چون میدونم آخرای عمرته دلم نمیاد باهات بد رفتاری کنم.....اونو هم بیارید
وقتی وارد اتاقی شدیم که به وسایل ناشناخته ی داخلش زل زدم
سوکجین رو روی صندلی ای بستن
جاناتان رفت سمت مانیتوری و روشنش کرد....کابلی که مانیتور وصل کرد و اون سر کابل رو که حالت چسب مانند بود گذاشت رو دو طرف شقیقه هاس سوکجین
همزمان گفت:
_چیز قشنگیه نه؟....من که خیلی ازش لذت میبرم...با استفاده از این دستگاه به مغزش فرمان داده میشه که چیکار باید انجام بده
دستشو زیر چونش گذاشت و به حالت فکر کردن گفت:
_چجوری دوس داری بمیری؟...خفه شی؟...بدنت تیکه تیکه بشه؟...زنده زنده بسوزی...مثل پدرم...یا مثل برادرم حلق آویز بشی؟
تنها با چشمان اشکی بخش خیرع شدم که بلند خندید:
_همیشه از بچگی اینطوری نگاه کردنت ته دلم رو قلقلک میداد....هنوزم مثل اون موقع ها دلم رو میلرزونی
با غیظ لب زدم:
_عاشقی لیاقت میخواد که توی روانی نداری ...عاشق هیچ وقت به معشوقش آسیب نمیزنه.....تو فقط ادعا میکنی
جاناتان رو دیدم که رو زانو هاش خم شد و به منی که روی زمین نیم خیز شده بودم چشم دوخت
انگشت شصتش رو جلو آورد و خون کنار لبم رو پاک کرد
در اوج ناباوری انگشتش رو برد سمت دهنش و خون روی انگشتش رو لیس زد
دیگه کم کم داشتم مطمئن میشدم اون یه دو قطبیه
این تغییر رفتار های یهویی فقط میتونه برای بیماران دو قطبی باشه
_دلم میخواست با چشمای خودم مردنتون رو ببینم ولی چه حیف که اونقدر وقت ندارم تا وایسم و ببینم چجوری تیکه پارت میکنه
گنگ به حرفایی که میزد گوش میدادم....یعنی چی ببینه که تیکه پارم میکنه
بلند شد و از روی میز فلزی جعبه ای باز کرد سرنگی رو پر کرد و رفت نزدیک سوکجین
_نه..نکن
توجهی بهم نکرد و سرنگ رو تو گردنش تزریق کرد
_حدودا تا یکی دو ساعت آینده تاثیر کنه
رو به افرادش گفت:
_بیاریدش اتاق فرمان
نالیدم:
_کجا میبریدش
_دوس داری بیای؟....باشع کوچولو چون میدونم آخرای عمرته دلم نمیاد باهات بد رفتاری کنم.....اونو هم بیارید
وقتی وارد اتاقی شدیم که به وسایل ناشناخته ی داخلش زل زدم
سوکجین رو روی صندلی ای بستن
جاناتان رفت سمت مانیتوری و روشنش کرد....کابلی که مانیتور وصل کرد و اون سر کابل رو که حالت چسب مانند بود گذاشت رو دو طرف شقیقه هاس سوکجین
همزمان گفت:
_چیز قشنگیه نه؟....من که خیلی ازش لذت میبرم...با استفاده از این دستگاه به مغزش فرمان داده میشه که چیکار باید انجام بده
دستشو زیر چونش گذاشت و به حالت فکر کردن گفت:
_چجوری دوس داری بمیری؟...خفه شی؟...بدنت تیکه تیکه بشه؟...زنده زنده بسوزی...مثل پدرم...یا مثل برادرم حلق آویز بشی؟
تنها با چشمان اشکی بخش خیرع شدم که بلند خندید:
_همیشه از بچگی اینطوری نگاه کردنت ته دلم رو قلقلک میداد....هنوزم مثل اون موقع ها دلم رو میلرزونی
با غیظ لب زدم:
_عاشقی لیاقت میخواد که توی روانی نداری ...عاشق هیچ وقت به معشوقش آسیب نمیزنه.....تو فقط ادعا میکنی
۴۴.۲k
۲۰ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.