part 133
#part_133
#فرار
منم فقط نگاش میکردم اومد کنار تخت و دستاشو کرد تو جیب شلوار گرمکنش و با ژست مخصوص خودش ایستاد معلوم بود ازم چی میخواد ولی بازم کم نیوردم بی حوصله گفتم :
- چرا عین اجل معلق ایستادی بالای سرم ؟ چی میخوای ؟؟
پوزخند صدا داری زد و عصبی دستشو روی ته ریشش کشید کاملا معلوم بود داره حرص میخوره حالا چرا و به چه دلیل خدا عالمه خشن ولی اروم گفت:
- که نمیدونی چی میخوام ؟
یهو خم شد رو تخت منم شکه اومدم نیم خیز شم که چون حرکت اون سریع تر بود دیر شده بود و اجازه هر عکس العملی رو ازم گرف ته بود دستاشو تکیه گاه بدنش کرد و گذاشت دو طرف سرم ولی خودش هنوز پایین تخت ایستاده بود قبل از این که بهش برخورد کنم به حالت قبلی خوابیدم و متعجب به چشمای عصبانیش خیره شدم واقعا چیزی نداشتم که واسه این حرکتش تحویلش بدم تو همون فاصله نزدیک از بین دندونای کلید شدش با صدای اروم ولی
عصبی غرید
- مگه نگفتم حق نداری پاتو ازین خونه بدون من بزاری بیرون ؟؟امروز از صبح بیخبر کدوم گوری رفته بودی ؟
انگار زبونم قفل شده بود درسته که اون کمکم کرده بود و یه قول و قراری باهم داشتیم ولی دخالت تو کارای من تو قرارمون نبود به چه حقی اینجوری چکم میکرد عصبی شده بودم و سر دردمم هی داشت بیشتر میشد خواستم چیزی بگم که نزاشت و زود تر شروع کرد با همون لحن قبلی
حرف زدن
- رفته بودی باز یه گند دیگه بالا بیاری؟تو یه ذره عقل تو سرت نیست ؟؟
کم کم داشت صداش اوج میگرفت بلند تر گفت:
- اخه دختره احمق خواستی بری بیرون چرا نگفتی باهات بیام ؟فکر نکردی دوباره ممکنه دردسر بشه برات؟اونوقت تک و تنها چه غلطی میخواستی بکنی ؟؟؟
با مشت زدم به سینش که دور بشه ولی یه سانتم تکون نخورد اشکم داشت در میومد و از حرص داشتم منفجر میشدم دیگه طاقتم تموم شد دیگه بسمه هر چی شنیدم دستامو رو گوشام گرفتم و بلند جیغ زدم
- بسه بسسسسسه ! روانیم کردیییی هر جا رفتم هر کاری کردم هر گندی زدم توی زندگی خودم بوده دست از سرم بردار خواهش میکنم به خاطر خدا ساکت شو
#فرار
منم فقط نگاش میکردم اومد کنار تخت و دستاشو کرد تو جیب شلوار گرمکنش و با ژست مخصوص خودش ایستاد معلوم بود ازم چی میخواد ولی بازم کم نیوردم بی حوصله گفتم :
- چرا عین اجل معلق ایستادی بالای سرم ؟ چی میخوای ؟؟
پوزخند صدا داری زد و عصبی دستشو روی ته ریشش کشید کاملا معلوم بود داره حرص میخوره حالا چرا و به چه دلیل خدا عالمه خشن ولی اروم گفت:
- که نمیدونی چی میخوام ؟
یهو خم شد رو تخت منم شکه اومدم نیم خیز شم که چون حرکت اون سریع تر بود دیر شده بود و اجازه هر عکس العملی رو ازم گرف ته بود دستاشو تکیه گاه بدنش کرد و گذاشت دو طرف سرم ولی خودش هنوز پایین تخت ایستاده بود قبل از این که بهش برخورد کنم به حالت قبلی خوابیدم و متعجب به چشمای عصبانیش خیره شدم واقعا چیزی نداشتم که واسه این حرکتش تحویلش بدم تو همون فاصله نزدیک از بین دندونای کلید شدش با صدای اروم ولی
عصبی غرید
- مگه نگفتم حق نداری پاتو ازین خونه بدون من بزاری بیرون ؟؟امروز از صبح بیخبر کدوم گوری رفته بودی ؟
انگار زبونم قفل شده بود درسته که اون کمکم کرده بود و یه قول و قراری باهم داشتیم ولی دخالت تو کارای من تو قرارمون نبود به چه حقی اینجوری چکم میکرد عصبی شده بودم و سر دردمم هی داشت بیشتر میشد خواستم چیزی بگم که نزاشت و زود تر شروع کرد با همون لحن قبلی
حرف زدن
- رفته بودی باز یه گند دیگه بالا بیاری؟تو یه ذره عقل تو سرت نیست ؟؟
کم کم داشت صداش اوج میگرفت بلند تر گفت:
- اخه دختره احمق خواستی بری بیرون چرا نگفتی باهات بیام ؟فکر نکردی دوباره ممکنه دردسر بشه برات؟اونوقت تک و تنها چه غلطی میخواستی بکنی ؟؟؟
با مشت زدم به سینش که دور بشه ولی یه سانتم تکون نخورد اشکم داشت در میومد و از حرص داشتم منفجر میشدم دیگه طاقتم تموم شد دیگه بسمه هر چی شنیدم دستامو رو گوشام گرفتم و بلند جیغ زدم
- بسه بسسسسسه ! روانیم کردیییی هر جا رفتم هر کاری کردم هر گندی زدم توی زندگی خودم بوده دست از سرم بردار خواهش میکنم به خاطر خدا ساکت شو
۱.۱k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.