عشقی که بهم دادی

"part 71"
*پرش زمانی به ساعت ۱۳
*از زبان ا.ت
سرمو از روی دستام برداشتم
نگاهی به ساعت مچیم انداختم
وقت ناهار بود
در اتاقم زده شد
+بله؟
؛خانم کیم...آقای جانگ هی باهاتون کار دارن
+اوکی
از جام بلند شدم
رفتم بیرون
سردرد داشتم
با اینکه آخرشو میدونستم ولی تحمل این همه حقارت رو نداشتم
سرم درد میکرد
از پله های رفتم پایین
قیافه نحسشو دیدم
رفتم نزدیک
با حالت سرد گفت
٪کار ت دارم...باهام بیا
دنبالش رفتم
رفتیم پارک کنار شرکت
پارک بزرگیه
کنار دریاچه کوچیک وسط پارک ایستاد و دستاشو کرد توی جیب شلوارش و رو به من چرخید
هیچکس دورمون نبود
٪ا.ت...اگه تو بخوای میتونم تمام دارایی هامو و حتی شرکت خودتو به پات بریزم
*از زبان تهیونگ
دم در شرکت واییتاده بودم که بیاد بیرون
دیدم داره دنبال جانگ هی میره
از ماشین پیاده شدم و با فاصله زیاد ازشون تعقیبشون کردم
*از زبان ا.ت
+تنها چیزی که ازت میخوام اینه که هیچوقت نزدیکنم نشی
اومد و نزدیکم وایستاد
خیلی نزدیک
گرمای نفس های حال بهم زنشون حس میکردم
٪ا.ت چرا پسم میزنی؟...ها؟...من بارها بهت گفتم دوستت دارم...میا و زنم فقط برای اینه که دوری تورو فراموش کنم
+این همه زنای دیگه که دورتن فقط برای اینه که منو فراموش کنی؟