رمان خواهرم، برادرم:) پارت2:/
لباسامونو پوشیدیم سوار ماشین شدیم
ته یونگ:سوییچو بده
مینسو:مگه دست منه؟
ته یونگ:اه جا مونده من میرم بیارمش!
مینسو باشه!
تهیونگ درو باز کردو رفت توی خونه منم پیاده شدم حس میکردم یکی داره نگام میکنه اما هرچی اینور اونور و دیدم چیزی نبود. که بعدم ته یونگ اومد!
ته یونگ:چرا پیاده شدی؟
مینسو:حس کردم یکی داره... هیچی ولش کن بریم!
و سوار شدیمو رفتیم.
هرکی رفت سر کلاسش
از کلاس اومدم بیرون و همون موقع جانا که دوستم بود زنگ زد
مینسو:سلام چطوری دخی؟
جانا:سلام مرسی! ببین امروز میتونی بریم بازار؟
مینسو:اوکی بریم! بیایی
جانا:بازی
بعدش زنگ زدم ته یونگ
ته یونگ:سلام چی شده؟
مینسو:هیچی میخواستم بگم منو جانا امروز میخوایم بریم بازار خواستی دوستاتو بیار خونه
ته یونگ:باشه کجایی ماشینو بیارم؟
مینسو:نه با جانا میرم
تهیونگ:باشه خدافظ
مینسو:خدافظ
با جانا رفتیم بازار داشتیم خرید میکردیم یه دقیقه خواستم از گوشیم ببینم ساعت چنده یهو تاریخو دیدم! امروز تولد تهیونگه!
باید براش کادو میخریدم فک کنم خودشم یادش نبود.
داشتیم میچرخیدیم که دیدم یه پلیور خوشگل که ابی تیره و مشکیه
اونجا هست که دقیقا فقط سایز ته یونگ رو داره. و رفتم براش خریدم.
داشتیم خرید میکردیم که مامان جانا زنگ زد که دیگه برگردیم منم با جانا خدافظی کردمو رفتم کیک خریدم و وسایل تولد.
زنگ زدم بهش که ببینم کجاست
ته یونگ:سلام
مینسو:سلام کجایی؟
ته یونگ:اومدم خونه ی جیمین
مینسو:اهان کی میای؟
ته یونگ:3 ساعت دیگه میام!
مینسو:باشه خدافظ
ته یونگ:خدافظ
پس خونه امن بود و رفتم خونه.
سریع خونه رو اوکی کردمو غذا درست کردم
ته یونگ:سوییچو بده
مینسو:مگه دست منه؟
ته یونگ:اه جا مونده من میرم بیارمش!
مینسو باشه!
تهیونگ درو باز کردو رفت توی خونه منم پیاده شدم حس میکردم یکی داره نگام میکنه اما هرچی اینور اونور و دیدم چیزی نبود. که بعدم ته یونگ اومد!
ته یونگ:چرا پیاده شدی؟
مینسو:حس کردم یکی داره... هیچی ولش کن بریم!
و سوار شدیمو رفتیم.
هرکی رفت سر کلاسش
از کلاس اومدم بیرون و همون موقع جانا که دوستم بود زنگ زد
مینسو:سلام چطوری دخی؟
جانا:سلام مرسی! ببین امروز میتونی بریم بازار؟
مینسو:اوکی بریم! بیایی
جانا:بازی
بعدش زنگ زدم ته یونگ
ته یونگ:سلام چی شده؟
مینسو:هیچی میخواستم بگم منو جانا امروز میخوایم بریم بازار خواستی دوستاتو بیار خونه
ته یونگ:باشه کجایی ماشینو بیارم؟
مینسو:نه با جانا میرم
تهیونگ:باشه خدافظ
مینسو:خدافظ
با جانا رفتیم بازار داشتیم خرید میکردیم یه دقیقه خواستم از گوشیم ببینم ساعت چنده یهو تاریخو دیدم! امروز تولد تهیونگه!
باید براش کادو میخریدم فک کنم خودشم یادش نبود.
داشتیم میچرخیدیم که دیدم یه پلیور خوشگل که ابی تیره و مشکیه
اونجا هست که دقیقا فقط سایز ته یونگ رو داره. و رفتم براش خریدم.
داشتیم خرید میکردیم که مامان جانا زنگ زد که دیگه برگردیم منم با جانا خدافظی کردمو رفتم کیک خریدم و وسایل تولد.
زنگ زدم بهش که ببینم کجاست
ته یونگ:سلام
مینسو:سلام کجایی؟
ته یونگ:اومدم خونه ی جیمین
مینسو:اهان کی میای؟
ته یونگ:3 ساعت دیگه میام!
مینسو:باشه خدافظ
ته یونگ:خدافظ
پس خونه امن بود و رفتم خونه.
سریع خونه رو اوکی کردمو غذا درست کردم
۴.۵k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.