رمان ماه من🌙🙂
part 70
پانیذ:
شام و که خوردیم همه دور هم نشسته بودیم...
یکی سرش تو گوشیش بود یکی با بغلیش حرف میزد یکی چص ناله بود منم حوصلم سر رفته بود این دیانا احمقم که کنار من داره چرت و پرت میگه
من:ای بابا ببند دو دقیقه دهنتو و بهم بگو نقشت برا متین و نیکا چیه؟
دیانا:اوکی ببین اینکارو قراره انجام بدیم...
...
نیکا:
ای خدا اینا نمیخوان برن خونشون؟
امیر:ما دیگه کم کم رفع زحمت کنیم آتوسا جان پاشو...
دیانا:نهههه آتوسا باید امشب پیش من بمونه اصلا حرف رفتن نزنید...
ارسلان:عزیزم چیزه😑
دیانا:اسرار میکنم بمونید لطفا لطفا
من در گوش دیانا:بچه شدی تو که الان میری ور دل ارسلان اینارو چرا نگه میداری...
دیانا:تو حرف نزن...
خلاصه انقدر این احمق تلاش کرد که آخرش موندن جدا از اون پانیذم هی اسرار داشت بمونن معلوم نیست باز چی تو سرشونه...
ارسلانم دید آتوسا و امیر میخوان بمونن رضا رم نگه داشت...😐✌🏻
وقت خواب که شد نخود نخود هرکی رفت اتاق خود منم خسته و کوفته بودم رفتم بخوابم که دیانا و پانیذ مثل وحشی ها اومدن تو اتاقم...
من:چتونه من خوابم میاد بیاید برید...
دیانا:میدونستی نامزدیت با پژمان تموم شد؟
من:برا چی 😳
پانیذ:یارو جاسوس بود ارسلانم شوتش کرد حالا فقط مونده تو و متین و بچسبونیم بهم بعدش...
دیانا و پانیذ باهم:بادا بادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادا
من:خفه شید ببینم مغز ندارید شما دوتا ؟ متین محل سگ نمیده به من بعد دارن بادا بادا میخونن😪
دیانا:اون با من😃
من:دیانا نکن آخرین باری که تو خواستی چیزی رو حل کنی قیامت شد...
پانیذ:راست میگه ها...
دیانا:ساکت شید بیشور ها الان رئیس منم پس هرچی من بگمه فهمیدید😎
من:خدا بخیر کنه حالام گمشید من خوابم میاد...
دیانا:بچه ها من حوصلم سر رفته بیاید کرم بریزیم...
نشستم رو تخت و گفتم: چیکار مثلا؟
دیانا:مهدیس و مهراب تو یه اتاق خوابن نظرتون چیه یکم اذیتشون کنیم...
دوتا ابروشو انداخت بالا...
پانیذ:مخالفم تو این مورد ارسلان میبینه یا میشنوه قیامت میشه به خدا...
دیانا:ارسلان با من آقا شما الان نقشه رو در یابید...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
پانیذ:
شام و که خوردیم همه دور هم نشسته بودیم...
یکی سرش تو گوشیش بود یکی با بغلیش حرف میزد یکی چص ناله بود منم حوصلم سر رفته بود این دیانا احمقم که کنار من داره چرت و پرت میگه
من:ای بابا ببند دو دقیقه دهنتو و بهم بگو نقشت برا متین و نیکا چیه؟
دیانا:اوکی ببین اینکارو قراره انجام بدیم...
...
نیکا:
ای خدا اینا نمیخوان برن خونشون؟
امیر:ما دیگه کم کم رفع زحمت کنیم آتوسا جان پاشو...
دیانا:نهههه آتوسا باید امشب پیش من بمونه اصلا حرف رفتن نزنید...
ارسلان:عزیزم چیزه😑
دیانا:اسرار میکنم بمونید لطفا لطفا
من در گوش دیانا:بچه شدی تو که الان میری ور دل ارسلان اینارو چرا نگه میداری...
دیانا:تو حرف نزن...
خلاصه انقدر این احمق تلاش کرد که آخرش موندن جدا از اون پانیذم هی اسرار داشت بمونن معلوم نیست باز چی تو سرشونه...
ارسلانم دید آتوسا و امیر میخوان بمونن رضا رم نگه داشت...😐✌🏻
وقت خواب که شد نخود نخود هرکی رفت اتاق خود منم خسته و کوفته بودم رفتم بخوابم که دیانا و پانیذ مثل وحشی ها اومدن تو اتاقم...
من:چتونه من خوابم میاد بیاید برید...
دیانا:میدونستی نامزدیت با پژمان تموم شد؟
من:برا چی 😳
پانیذ:یارو جاسوس بود ارسلانم شوتش کرد حالا فقط مونده تو و متین و بچسبونیم بهم بعدش...
دیانا و پانیذ باهم:بادا بادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادا
من:خفه شید ببینم مغز ندارید شما دوتا ؟ متین محل سگ نمیده به من بعد دارن بادا بادا میخونن😪
دیانا:اون با من😃
من:دیانا نکن آخرین باری که تو خواستی چیزی رو حل کنی قیامت شد...
پانیذ:راست میگه ها...
دیانا:ساکت شید بیشور ها الان رئیس منم پس هرچی من بگمه فهمیدید😎
من:خدا بخیر کنه حالام گمشید من خوابم میاد...
دیانا:بچه ها من حوصلم سر رفته بیاید کرم بریزیم...
نشستم رو تخت و گفتم: چیکار مثلا؟
دیانا:مهدیس و مهراب تو یه اتاق خوابن نظرتون چیه یکم اذیتشون کنیم...
دوتا ابروشو انداخت بالا...
پانیذ:مخالفم تو این مورد ارسلان میبینه یا میشنوه قیامت میشه به خدا...
دیانا:ارسلان با من آقا شما الان نقشه رو در یابید...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۳۳.۴k
۰۸ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.