فیک ازدواج اجباری«⁵»
تهیونگ ویو
نشسته بودم خونه... لینا رو تازه با بابام بردیم خوابگاه... یهو مامانم اومد...
(مادر تهیونگ: م.ت)
م.ت: تهیونگ... از الان بگم آماده شیـ...
تهیونگ: چیشده؟
م.ت: داری ازدواج میکنی....
تهیونگ: چیــ؟ برای چی آخه با کی؟
م.ت: با یدونه از دادگستری های کره همکاری کردیم سر مسائلی برای امنیت کارمون و رفت و آمدمون با خانواده ی کیم... با دخترشون ازدواج میکتی...
تهیونگ: آخه...
م.ت: آخه ماخه نداریم... دختر خیلی خوبی هم هستــ.
تهیونگ: همینمون کم بود(زیر لب) میرم اتاقم....
م.ت: برو دوش بگیر آماده شو برای ناهار خانواده ی کیم میان خونمون... بدو...
تهیونگ: خیله خب...
رفتم بالا تو اتاقم... واقعا که... حق انتخاب هم نداشتیم... چطوری میخوام با یه دختر دووم بیارم؟...
نشسته بودم خونه... لینا رو تازه با بابام بردیم خوابگاه... یهو مامانم اومد...
(مادر تهیونگ: م.ت)
م.ت: تهیونگ... از الان بگم آماده شیـ...
تهیونگ: چیشده؟
م.ت: داری ازدواج میکنی....
تهیونگ: چیــ؟ برای چی آخه با کی؟
م.ت: با یدونه از دادگستری های کره همکاری کردیم سر مسائلی برای امنیت کارمون و رفت و آمدمون با خانواده ی کیم... با دخترشون ازدواج میکتی...
تهیونگ: آخه...
م.ت: آخه ماخه نداریم... دختر خیلی خوبی هم هستــ.
تهیونگ: همینمون کم بود(زیر لب) میرم اتاقم....
م.ت: برو دوش بگیر آماده شو برای ناهار خانواده ی کیم میان خونمون... بدو...
تهیونگ: خیله خب...
رفتم بالا تو اتاقم... واقعا که... حق انتخاب هم نداشتیم... چطوری میخوام با یه دختر دووم بیارم؟...
۲.۸k
۲۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.