پارت پنجججج
ویو منننننننن
دکتر ات رو پانسمان میکنه و وقتی ات بهوش میاد از اونجا میره ات هم بلند میسه میشینه و شروع میکنه به گریه کردن
ذهن ات:
خدایااااا چرا من باید انقد یختی بکشممممم چرااااا مگه من چه گناهیی کردم من بدون پدر بزرگ شدم و هیچوقت نتونستم امنیتی که با وجود پدر حس میشه رو داشته باشم پس لطفاااا انقد عذابم ندهههههه
چرا من انفدددد بدبختمممممممم
ات ویو
بعد از چند دیقع بلند شدم و بعد مدرسه راه افتادم سمت خونه تو کل راه فقط به جین فحش میدادم که رسیدم خونه وقتی وارد شدم دیدم مامانم لباس مهمونی پوشیده و منتظر منه
ات:مامان کجا داریم میریم؟؟
مامان:دخترم برای من خاستکار اومده داریم میریم سر قرار توهم باید بیای
ات:وادافاخخخخخ
رفتم با تعجب لباس پوشیدم اخه خاتگاررررررررر تو این سنننننننننن
خدایا شانسسسس بدههههههه
بعد از اینکه لباسم پوشیدم رفتم پایین و حرکت کردیم سمت کافه
ووااوووو کافه قشنگی هم بود
نشسته بودیم رو صندلی ها که یه پیرمرده اومد جلوی ما نشست
مرد:اوووو سلام لیدی(عووق)
ات و مامانش : سلام
مرد:فکر کنم شما همون بانوی زیبا هستید که دل منو برده*روبه مانان ات*
ذهن ات:
وافاکککککگگگگگکککک اللن میارم بالا این مرده داره چیمیگههههههههه
مرد:امممم من یه پسر دارم تا چن دیقه دیگه میاد
ات ویو
نشسته بودم که یه پسره اومد نشست سرم پایین بود وبهش نگاه نکردم تا وقتی گفت
پسر:سلام ات
دکتر ات رو پانسمان میکنه و وقتی ات بهوش میاد از اونجا میره ات هم بلند میسه میشینه و شروع میکنه به گریه کردن
ذهن ات:
خدایااااا چرا من باید انقد یختی بکشممممم چرااااا مگه من چه گناهیی کردم من بدون پدر بزرگ شدم و هیچوقت نتونستم امنیتی که با وجود پدر حس میشه رو داشته باشم پس لطفاااا انقد عذابم ندهههههه
چرا من انفدددد بدبختمممممممم
ات ویو
بعد از چند دیقع بلند شدم و بعد مدرسه راه افتادم سمت خونه تو کل راه فقط به جین فحش میدادم که رسیدم خونه وقتی وارد شدم دیدم مامانم لباس مهمونی پوشیده و منتظر منه
ات:مامان کجا داریم میریم؟؟
مامان:دخترم برای من خاستکار اومده داریم میریم سر قرار توهم باید بیای
ات:وادافاخخخخخ
رفتم با تعجب لباس پوشیدم اخه خاتگاررررررررر تو این سنننننننننن
خدایا شانسسسس بدههههههه
بعد از اینکه لباسم پوشیدم رفتم پایین و حرکت کردیم سمت کافه
ووااوووو کافه قشنگی هم بود
نشسته بودیم رو صندلی ها که یه پیرمرده اومد جلوی ما نشست
مرد:اوووو سلام لیدی(عووق)
ات و مامانش : سلام
مرد:فکر کنم شما همون بانوی زیبا هستید که دل منو برده*روبه مانان ات*
ذهن ات:
وافاکککککگگگگگکککک اللن میارم بالا این مرده داره چیمیگههههههههه
مرد:امممم من یه پسر دارم تا چن دیقه دیگه میاد
ات ویو
نشسته بودم که یه پسره اومد نشست سرم پایین بود وبهش نگاه نکردم تا وقتی گفت
پسر:سلام ات
۵.۲k
۱۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.