Ma reine : ملکهِ من♥️👸
Ma reine : ملکهِمن♥️👸
بهدیس:فرزین دخترمون دیدی
فرزین:اره مثل خودت قشنگ بود
بهدیس:اسمشو چی بزاری؟
فرزین:نیلو
بهدیس:نیلو؟
فرزین:اسم مادربزرگمه اگه اجازه بدی اسمشو بزاریم
فرزین سرشو میندازه پایین
بهدیس:معلومه ک اجازه هست اسم خیلی قشنگی
فرزین:مرسی نگران بودم قبول نکنی
بهدیس:براچی قبول نکنم خیلی قشنگه
فرزین:دورت بگردم الان خبی؟
بهدیس:عالیم عالی عالی
فرزین:خداروشکر
نگار:بهدیس اقا فرزین مبارکتون باشه
فرزین:مرسی
بهدیس:ایشالله قسمت خودت
نگار سرشو میندازه پایین
(۳سال بعد)
(بهدیس)
امشب دامادی دارا و پوریا بود پوریا با نگار و داراهم با یکی از هنرجوهایی من
داشتم دخترمو اماده میکردم ک ارتا با کت شلوار امد ارتا قد کشیده بود و چشم هاییی رنگیش برق میزد شبیه فرزین شده بود
بهدیس:چی پسری خوشتیپی دارم من براش اسپند دود کنم
ارتا:مامان من به زیباییی شما و خوشتیپی بابا نمرسم
بهدیس:تو ازهمتون جذاب تری
ارتا:منو نیلو خوشگلیمون از شما و بابا فرزین به ارث بردیم
بهدیس:قربون اون شیرین حرف زدنت بشم بیا بغلم
ارتا رو بغلم کرد ک نیلو هم بغلش کردم
فرزین:فقط من اضافه ام
بهدیس:بیا توهم چقدر حسوده
ارتا:بابا جدیدن حسود شده
هم دیگ رو توبغل هم جا دادم
فرزین:خیلی خوشحالم ک همچین خانواده ی داریم امیدوارم این خانواده تا ابد ها پایدار باشم
بهدیس:منم هیچ وقت خدا این خوش هامون نگیره ازمون
با گریه نیلو از احساسی بودن امدیم بیرون
رفتیم تالار و منتظر عروس داماد بودیم ک امدن همنجور عروس داماد ها میرقصیدن ک تو جمعیت الناز دیدم بهش نگاه کردم و بلند شدم به سمتش رفتم رسیدم ک بدو بدو کرد رفت بیرون تالار که دویدم و گرفتمش
بهدیس:الناز چرا فرار میکنی؟
الناز:خجالت میکشم تو چشم هات نگاه کنم
بهدیس:خجالت چی؟مگه چیشده
الناز:من رفیق نیم راه بودم
بهدیس:نبودی تو بهترین رفیقم بودی
الناز:بخشیدی منو؟
بهدیس:تو ک کاری نکردی ک ببخشمت
مرتضی از ماشین امد پایین و به سمتون امد
مرتضی:سلام
بهدیس:سلام اقا مرتضی بفرمایید داخل چرا بیرون وایستادین
مرتضی:خجالت میکشیم تو چشم هایی شما و اقا فرزین نگاه کنیم
فرزین:خجالت چی بفرمایید تو
فرزین امد و بعد احوال پرسی رفتیم همگی داخل تالار امشب بهترین شب زندگیم بود اخه با بهترین رفیقم اشتی کرده بودم و اینک کنار خانوادم بود
(خب خب این رمانم به پایان رسید امیدوارم خوشتون امده باشه میدونم پایانش جالب نبود ولی خب دیگ)
مرسی ک وقت ارزشمنتون رو صرف خوندن رمان من کردید امیدوارم ارزششو داشته باشه
بهدیس:فرزین دخترمون دیدی
فرزین:اره مثل خودت قشنگ بود
بهدیس:اسمشو چی بزاری؟
فرزین:نیلو
بهدیس:نیلو؟
فرزین:اسم مادربزرگمه اگه اجازه بدی اسمشو بزاریم
فرزین سرشو میندازه پایین
بهدیس:معلومه ک اجازه هست اسم خیلی قشنگی
فرزین:مرسی نگران بودم قبول نکنی
بهدیس:براچی قبول نکنم خیلی قشنگه
فرزین:دورت بگردم الان خبی؟
بهدیس:عالیم عالی عالی
فرزین:خداروشکر
نگار:بهدیس اقا فرزین مبارکتون باشه
فرزین:مرسی
بهدیس:ایشالله قسمت خودت
نگار سرشو میندازه پایین
(۳سال بعد)
(بهدیس)
امشب دامادی دارا و پوریا بود پوریا با نگار و داراهم با یکی از هنرجوهایی من
داشتم دخترمو اماده میکردم ک ارتا با کت شلوار امد ارتا قد کشیده بود و چشم هاییی رنگیش برق میزد شبیه فرزین شده بود
بهدیس:چی پسری خوشتیپی دارم من براش اسپند دود کنم
ارتا:مامان من به زیباییی شما و خوشتیپی بابا نمرسم
بهدیس:تو ازهمتون جذاب تری
ارتا:منو نیلو خوشگلیمون از شما و بابا فرزین به ارث بردیم
بهدیس:قربون اون شیرین حرف زدنت بشم بیا بغلم
ارتا رو بغلم کرد ک نیلو هم بغلش کردم
فرزین:فقط من اضافه ام
بهدیس:بیا توهم چقدر حسوده
ارتا:بابا جدیدن حسود شده
هم دیگ رو توبغل هم جا دادم
فرزین:خیلی خوشحالم ک همچین خانواده ی داریم امیدوارم این خانواده تا ابد ها پایدار باشم
بهدیس:منم هیچ وقت خدا این خوش هامون نگیره ازمون
با گریه نیلو از احساسی بودن امدیم بیرون
رفتیم تالار و منتظر عروس داماد بودیم ک امدن همنجور عروس داماد ها میرقصیدن ک تو جمعیت الناز دیدم بهش نگاه کردم و بلند شدم به سمتش رفتم رسیدم ک بدو بدو کرد رفت بیرون تالار که دویدم و گرفتمش
بهدیس:الناز چرا فرار میکنی؟
الناز:خجالت میکشم تو چشم هات نگاه کنم
بهدیس:خجالت چی؟مگه چیشده
الناز:من رفیق نیم راه بودم
بهدیس:نبودی تو بهترین رفیقم بودی
الناز:بخشیدی منو؟
بهدیس:تو ک کاری نکردی ک ببخشمت
مرتضی از ماشین امد پایین و به سمتون امد
مرتضی:سلام
بهدیس:سلام اقا مرتضی بفرمایید داخل چرا بیرون وایستادین
مرتضی:خجالت میکشیم تو چشم هایی شما و اقا فرزین نگاه کنیم
فرزین:خجالت چی بفرمایید تو
فرزین امد و بعد احوال پرسی رفتیم همگی داخل تالار امشب بهترین شب زندگیم بود اخه با بهترین رفیقم اشتی کرده بودم و اینک کنار خانوادم بود
(خب خب این رمانم به پایان رسید امیدوارم خوشتون امده باشه میدونم پایانش جالب نبود ولی خب دیگ)
مرسی ک وقت ارزشمنتون رو صرف خوندن رمان من کردید امیدوارم ارزششو داشته باشه
۸.۷k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.