فرصته ی نجات پارت ۶
(تو دفتر مدیر)
نکته: مدیرش همون مدیر دبستانش هست و کلا حواسش به یونا هست بخاطر اینکه نمره هاش خوبه
مدیر: یونا میدونم داری سختی میکشی تو بهترین شاگرد مدرسه هستی و خواهی بود
_: ....
مدیر: ما اسمت و دادیم برای مسابقات چین تا الان ۲ نفر هستین که لیستمون پر شده (مدیرش بهش شوق و ذوق میده کلا...خلاصه مدیری که تو خواب ببینیم)
_: واقعا نمیدونم چجور لطفتون رو جبران کنم تا میام ناراحت شم شما حالم و خوب میکنید
مدیر: رضایت خانواده هم نمیخواد
_: ممنووونم ولی باید برم زنگ کلاس خورد
مدیر: برو عزیزم
×: میشه بدونم زندگیش چجوریه
مدیر: نه حالا برو
×: چشم
یونا ویو:
معلم ۵ مین بعد زنگ میاد که چه مین دوباره شروع کرد به کرم ریختن ولی خیلی عجیبه همیشه ناراحته از حرفاش چه دوستایی بودیم هنوزم بهترین دوستمه و خواهد بود با اینکه باهم حرف نمیزنیم ولی بازم تنها کسیه که برای تولدم میاد پیشم و جشن میگره ولی چی بگم
+: خرخون افسرده ی کلاسمون چطوره ؟(ناراحت ولی با طعنه)
_: دوباره تو شروع کردی ببین میزنم هاا
+: توعه جوجه؟(طعنه ولی ناراحت)
_: اوم منه جوجه(زد تو گوشش)
+: این چه کاری بود
_: بهت گفتم
+: جرأت داری یبار دیگه بزن
_: (با پاش زد اونجاش)
+:( افتاد رو زمین)
_: بهت گفتم و میدونی جراتش هم دارم
+: دارم برات
اگه یهو رگم بگیره شر میشم باید رو خودم تمرکز کنم معلم اومد و من حواسم از درس پرت شد و وقتی به خودم اومدم با کلاس خالی مواجه شدم رفتم خونه که یه تو گوشی نصیبم شد با خنده رفتم رو تو اتاقم هرچی وسایل برای فروش بود و دونه دونه بردم فروختم که پول برای چینم باشه که گوشیم جزو اونا بود بعد هم رفتم دنبال یه کاری که واقعا لطف داشتن به من ۱۵ ساله کار دادن و حقوقم هر روز میدادن کارمم تموم شد و رفتم خونه که دوباره داشتن دعوا میکردن مامانم اومد بزنه تو گوشم ولی ایندفعه دستش و گرفتم
م.ی: چطور جرات میکنی؟!
_: بار اخرت باشه ها
نکته: مدیرش همون مدیر دبستانش هست و کلا حواسش به یونا هست بخاطر اینکه نمره هاش خوبه
مدیر: یونا میدونم داری سختی میکشی تو بهترین شاگرد مدرسه هستی و خواهی بود
_: ....
مدیر: ما اسمت و دادیم برای مسابقات چین تا الان ۲ نفر هستین که لیستمون پر شده (مدیرش بهش شوق و ذوق میده کلا...خلاصه مدیری که تو خواب ببینیم)
_: واقعا نمیدونم چجور لطفتون رو جبران کنم تا میام ناراحت شم شما حالم و خوب میکنید
مدیر: رضایت خانواده هم نمیخواد
_: ممنووونم ولی باید برم زنگ کلاس خورد
مدیر: برو عزیزم
×: میشه بدونم زندگیش چجوریه
مدیر: نه حالا برو
×: چشم
یونا ویو:
معلم ۵ مین بعد زنگ میاد که چه مین دوباره شروع کرد به کرم ریختن ولی خیلی عجیبه همیشه ناراحته از حرفاش چه دوستایی بودیم هنوزم بهترین دوستمه و خواهد بود با اینکه باهم حرف نمیزنیم ولی بازم تنها کسیه که برای تولدم میاد پیشم و جشن میگره ولی چی بگم
+: خرخون افسرده ی کلاسمون چطوره ؟(ناراحت ولی با طعنه)
_: دوباره تو شروع کردی ببین میزنم هاا
+: توعه جوجه؟(طعنه ولی ناراحت)
_: اوم منه جوجه(زد تو گوشش)
+: این چه کاری بود
_: بهت گفتم
+: جرأت داری یبار دیگه بزن
_: (با پاش زد اونجاش)
+:( افتاد رو زمین)
_: بهت گفتم و میدونی جراتش هم دارم
+: دارم برات
اگه یهو رگم بگیره شر میشم باید رو خودم تمرکز کنم معلم اومد و من حواسم از درس پرت شد و وقتی به خودم اومدم با کلاس خالی مواجه شدم رفتم خونه که یه تو گوشی نصیبم شد با خنده رفتم رو تو اتاقم هرچی وسایل برای فروش بود و دونه دونه بردم فروختم که پول برای چینم باشه که گوشیم جزو اونا بود بعد هم رفتم دنبال یه کاری که واقعا لطف داشتن به من ۱۵ ساله کار دادن و حقوقم هر روز میدادن کارمم تموم شد و رفتم خونه که دوباره داشتن دعوا میکردن مامانم اومد بزنه تو گوشم ولی ایندفعه دستش و گرفتم
م.ی: چطور جرات میکنی؟!
_: بار اخرت باشه ها
۱.۸k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.