پارت ۶۶
و بعد از موزه خارج شد و ایان رو خسته از استرس رها کرد؛
بلافاصلع بعدش جیمی و نوا خسته و کوفته وارد سالن اصلی شدن اما به نظر میرسید کاراگاه رو ندیدن؛ جیمی آه بلندی از سر کوفتگی سر داد؛ دست به کمر شد و گفت: ای وای! کمرم شکست! آخ آخ چه دردی میکنه مامان....
نوا مواهاش که آزادانه دور و برش ریخته بود رو پشت گردنش داد و سطل آب رو زمین گذاشت و گفت: جیمی غر نزن هممون خسته شدیم فقط تو نیستی.
جیمی بهش چشم غره ای رفت و ساکت شد.
ایان نفسی کشید و دست تمیزشو تو موهاش برد و گفت: آه...جیمی به جای غر زدن بیا فقط سریع تر بریم مدرسه....پیر مرد ۱۴ ساله.
هرسه بلند شدن؛ جیمی لحظه ای مکث کرد و گفت: وایسا ! در خروجی کو؟
نوا با ناباروری به یشونیش زد و گفت: وای جیمی!...بهت گفتم درا غیب و ظاهر میشن!...الان گیر افتادیم...
همزمان با تعجب ایان صدای جیمی بلند شد که گفت: وای وای وااااااای من کمرم درد میکنه میخوام برم خوابگاااااااه.
ایان لباشو جمع کرد؛ یه دستش رو به کمرش و اونیکی رو تهدید وار بالا آورد و گفت: یه صدای دیگه دربیار تا همینجا خفت کنم کسی هم نمیفهمه.
-پسره نچسب الان مثلا خیلی خفنی؟
و بعد صداشو دخترونه کرد و ادامه داد: همینجا خفت میکنم کسی هم نمیفهمه....جلف!
و بعد رو زمین نشست؛ کمرشو گرفت و ادامه داد: حیف که نشستم پامیشدم حسابتو میرسیدم.
-نوا این عقبمونده ذهنی رو ول کن تو راه حلی به نظرت نمیاد؟
-راستش نمیدونم ایان...شاید باید بریم بگردیم حتما یه در به بیرون هست نمیشه همچین جای بزرگی فقط دو در داشته باشه....
-چی؟ یعنی بیشتر از چندتا در داره؟
-اره! خودت که میدونی که موزه قدمتش نزدیک ۱۰۰۰ سال پیشه پس حتما در دیگه ایـ.....جیمی بلند شو انقد آه و ناله نکن!
بلافاصلع بعدش جیمی و نوا خسته و کوفته وارد سالن اصلی شدن اما به نظر میرسید کاراگاه رو ندیدن؛ جیمی آه بلندی از سر کوفتگی سر داد؛ دست به کمر شد و گفت: ای وای! کمرم شکست! آخ آخ چه دردی میکنه مامان....
نوا مواهاش که آزادانه دور و برش ریخته بود رو پشت گردنش داد و سطل آب رو زمین گذاشت و گفت: جیمی غر نزن هممون خسته شدیم فقط تو نیستی.
جیمی بهش چشم غره ای رفت و ساکت شد.
ایان نفسی کشید و دست تمیزشو تو موهاش برد و گفت: آه...جیمی به جای غر زدن بیا فقط سریع تر بریم مدرسه....پیر مرد ۱۴ ساله.
هرسه بلند شدن؛ جیمی لحظه ای مکث کرد و گفت: وایسا ! در خروجی کو؟
نوا با ناباروری به یشونیش زد و گفت: وای جیمی!...بهت گفتم درا غیب و ظاهر میشن!...الان گیر افتادیم...
همزمان با تعجب ایان صدای جیمی بلند شد که گفت: وای وای وااااااای من کمرم درد میکنه میخوام برم خوابگاااااااه.
ایان لباشو جمع کرد؛ یه دستش رو به کمرش و اونیکی رو تهدید وار بالا آورد و گفت: یه صدای دیگه دربیار تا همینجا خفت کنم کسی هم نمیفهمه.
-پسره نچسب الان مثلا خیلی خفنی؟
و بعد صداشو دخترونه کرد و ادامه داد: همینجا خفت میکنم کسی هم نمیفهمه....جلف!
و بعد رو زمین نشست؛ کمرشو گرفت و ادامه داد: حیف که نشستم پامیشدم حسابتو میرسیدم.
-نوا این عقبمونده ذهنی رو ول کن تو راه حلی به نظرت نمیاد؟
-راستش نمیدونم ایان...شاید باید بریم بگردیم حتما یه در به بیرون هست نمیشه همچین جای بزرگی فقط دو در داشته باشه....
-چی؟ یعنی بیشتر از چندتا در داره؟
-اره! خودت که میدونی که موزه قدمتش نزدیک ۱۰۰۰ سال پیشه پس حتما در دیگه ایـ.....جیمی بلند شو انقد آه و ناله نکن!
۵.۵k
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.